يكى از سپاهيان حر به نام على بن طعان محاربى مىگويد:
من در اثر تشنگى و خستگى شديد پس از همه سربازان و پشت سر سپاهيان توانستم به منطقه شراف و محل اردوى سپاه وارد گردم در آن هنگام چون همه ياران حضرت اباعبدالله الحسين سرگرم سيراب نمودن لشكريان بودند كسى به من توجه ننمود.
در اين موقع مرد خوش خو و خوش قيافهاى كه از كنار خيمه ها متوجه من گرديده بود و بعد معلوم شد كه خود حضرت اباعبدالله الحسين است به ياريم شتافت و در حالىكه مشك آبى با خود حمل مىكرد خود را به من رسانيد و فرمود:
اَنِخِ الّراوِيَة
شترت را بخوابان
على بن طعان مى گويد من بخاطر عدم آشنايى با لغت حجاز منظور آن یزرگوار را نفهميدم
سپس حضرت فرمود:
اَنِخِ الْجَمَلَ
شتر را بخوابانم
ركب را خواباندم و مشغول خوردن آب گرديدم ولى در اثر تشنگى شديد و دست پاچگى، آب به سر و صورتم مىريخت و نمى توانستم به راحتى آب بياشامم.
آنگاه امام فرمود:
اِخْنِثِ السِّقاءَ
مشگ را فشار بده
و من باز هم منظور حضرت را نفهميدم آنگاه خود امام كه مشك را به دست گرفته بود مشگ را فشار داد و با دست ديگرش دهانه آن را گرفت و تا توانستم بدون زحمت و به راحتى سيراب گردم.
دیدگاهتان را بنویسید