سینه ای کز معرفت گنجینه اسرار بود
کی سزاوار فشار آن در و دیوار بود
آنکه کردی ماه تابان پیش او پهلو تهی
از کجا پهلوی او را تاب آن آزار بود؟
طور سینای تجلّی، مشعلی از نور شد
سینه ی سینای وحدت، مشتعل از نار بود
گردش گردون دون بین کز جفای سامری
نقطهی پرگار وحدت، مرکز مسمار بود
نالهی بانو، زد اندر خرمن هستی شرر
گویی اندر طور غم چون نخل آتشبار بود
صورتی نیلی شد از سیلی، که چون سیل سیاه
روی گردون زین مصیبت تا قیامت تار بود
شهریاری شد به بند بندهای از بندگان
آنکه جبریل اَمینش بندهی در بار بود
از قفای شاه، بانو با نوایی جان گداز
تا توانایی به تن، تا قوّت رفتار بود
گرچه بازو، خسته شد، وز کار دستش بسته شد
لیک پای همتش بر گنبد دوّار بود
دست بانو گر چه از دامان شه کوتاه شد
لیک بر گردون بلند از دست آن گمراه شد
شاعر: آیت الله محمد حسین غروی اصفهانی
دیدگاهتان را بنویسید