پیامبر گرامی صلى الله عليه و آله و سلم میفرماید: «مَن أتانی زائِرًا کنتُ شَفیعَهُ یومَ القِیامَةِ»[1] هر که به زیارت من بیاید، در روز قیامت شفیع او باشم.
«مَن زارَنی بَعدَ وَفاتی کانَ کمَن زارَنی فی حَیاتی، وکنتُ لَهُ شَهیدًا وشافِعًا یومَ القِیامَةِ»[2] کسى که بعد از حیات، من را زیارت کند گویا من را در حال حیاتم زیارت کرده و من در روز قیامت براى وى شاهد و شافع خواهم بود.
اوّل: روضه شریف
پیامبر گرامی صلى الله عليه و آله و سلم میفرماید: «مَابَینَ بَیتِی وَمِنْبَرِی رَوْضَةٌ مِنْ رِیاضِ الْجَنَّةِ»[3] بین خانه و منبر من باغی از باغهای بهشت است.
دوّم: محراب
محراب به محل عبادت گفته میشود و آن به این جهت است که محراب جای حرب و ستیز با شیطان و هوای نفس است. در زمان پیامبر چیزی به نام محراب وجود نداشت و مسلمانان تنها با نام آن که در آیات قرآن در خصوص حضرت مریم، حضرت زکریا و حضرت داوود علیهمالسلام آمده بود آشنا بودند؛ تا این که در زمانهای بعد مکانی که پیامبر گرامی صلى الله عليه و آله و سلم به نماز میایستاد، محراب ساخته شد و قداست آن به واسطه این است که آن بزرگوار سالها در این مکان نماز خوانده است.
سوّم: منبر
پس از ساخت مسجدالنبی، پیامبر گرامی صلى الله عليه و آله و سلم هنگام سخنرانی، بر ستون مسجد که ستونی از نخل خرما بود تکیه میداد، و به ارشاد مردم میپرداخت، تا آن که جمعیت مسلمین زیاد شد و نجاری پیشنهاد ساخت منبری را به آن بزرگوار داد و با قبول حضرت، آن نجار اقدام به ساخت منبر کرد و پس از آماده شدن در جلوی مسجد نهاد و از آن به بعد پیامبر گرامی هنگام سحنرانی از آن استفاده میکرد.
نقل است و وقتی پیامبر گرامی برای اولین بار پا روی پله آن نهاد، هر پلهای که بالا رفت، آمین گفت. از آن بزرگوار سؤال شد و آن حضرت فرمود: وقتی پا بر روی پله اوّل نهادم، جبرئیل از خدا خواست تا از رحمتش دور سازد کسی را که پدر و مادرش را ناراحت کند و من آمین گفتم. وقتی پا بر روی پله دوّم نهادم، جبرئیل از خدا خواست تا از رحمتش دور سازد کسی را که ماه مبارک رمضان بر او بگذرد و او خود را از رحمت و آمرزش الهی محروم سازد و من آمین گفتم. وقتی پا بر روی پله سوّم نهادم، جبرئیل از خدا خواست تا از رحمتش دور سازد کسی را که نام تو را بشنود و صلوات نفرستد و من آمین گفتم.
چهارم: ستون حَنّانه
پیامبر گرامی صَلَّیالله عَلَیهِ وَ آلِهِ وسَلَّمْ بر تنه درخت خرمایى تکیه مىکرد و خطبه مىخواند نوشتهاند زمانى که براى آن حضرت منبر ساخته شد و براى ایراد سخن روى منبر قرار گرفت، در فراغ آن حضرت از این درخت نالهای برخاست، شبیه ناله شتر مادهای که از بچّه خود جدا شود، که به همین دلیل به ستونى که در محل آن بنا شد، «حنانه» (ناله شتر ماده) مىگویند به همین خاطر پیامبر گرامی دستور داد تا آن درخت را در همانجا دفن کردند. محل این ستون در غرب محراب قرار دارد.
مولوی در شعر «مستانه شو» به این واقعه اشاره کرده و پیروان پیامبر گرامی را به مانند آن ستون به دلدادگی دعوت میکند و میگوید:
کمتر ز چوبی نیستی * حنانه شو حنانه شو[4]
پنجم: ستون توبه
پایان جنگ خندق، هنگام نماز ظهر، امین وحى نازل شد و فرمان جنگ با یهودیان پیمان شکن بنىقریظه را از جانب حضرت حق به پیامبر گرامی صلى الله عليه و آله و سلم، اعلام کرد، همان هنگام پیامبر گرامی مسلح شد و به مسلمانان دستور دادند باید نماز عصر را در منطقه بنىقریظه بخوانیم، دستور پیامبر انجام گرفت و ارتش اسلام قلعه بنىقریظه را به محاصره کشیدند. مدت محاصره طولانى شد و یهودیان به تنگ آمدند و به پیامبر گرامی پیام دادند ابولبابه را نزد ما بفرست تا درباره وضع خود با او مشورت کنیم.
پیامبر گرامی به ابولبابه فرمودند: نزد هم پیمانان خود برو و ببین چه مىگویند. ابولبابه وقتى وارد قلعه شد یهودیان پرسیدند: صلاح تو درباره ما چیست؟ آیا تسلیم شویم به همان صورتى که پیامبر مىگوید تا هر چه مایل است نسبت به ما انجام دهد؟ جواب داد: آرى تسلیم او شوید، ولى به همراه این جواب با دست خود به گلویش اشاره کرد، یعنى در صورت تسلیم بلافاصله به قتل مىرسید.
ابولبابه با این حرکت، احساس کرد به پیامبر گرامی خیانت کرده و از کرده خود پشیمان شد. از قلعه به زیر آمد و وارد مسجد النبی شد و خود را به یکى از ستونهاى مسجد بست و گفت: تا توبه من قبول نشود خود را آزاد نمیکنم.
خبر به پیامبر گرامی رسید و مردم از حضرت خواستند تا برای ابولبابه نزد خدا واسطه شود و آن بزرگوار فرمود: اگر نزد من آمده بود از خداوند براى او طلب آمرزش مىکردم، اما اکنون که نزد خداوند رفته صبر میکنم تا خداوند در باره او قضاوت نماید. روزها دختر ابولبابه برای او غذا میآورد و برای نماز او را باز میکرد و بعد از آن دو باره خود را به ستون میبست.
شبى در خانه ام سلمه آیه پذیرفته شدن توبه ابولبابه بر قلب نازنین پیامبر گرامی نازل شد: «وَآخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَآخَرَ سَیِّئاً عَسَى اللهُ اَن یَتُوبَ عَلَیْهِمْ اِنَّ اللهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ»[5] و گروهی دیگر، به گناهان خود اعتراف کردند؛ و کار خوب و بد را به هم آمیختند؛ امید میرود که خداوند توبه آنها را بپذیرد؛ به یقین، خداوند آمرزنده و مهربان است. در این هنگام پیامبر گرامی به امسلمه فرمودند: توبه ابولبابه پذیرفته شد و امسلمه از حضرت اجازه گرفت تا بشارت قبولی توبه ابولبابه را به او بدهد و پس از اجازه، امسلمه سر از حجره بیرون کرد و قبولى توبه ابولبابه را به وی بشارت داد.
مسلمانان با خبر شدند و آمدند تا او را از ستون باز کنند و ابولبابه مانع آنان شد و گفت: «میخواهم به دست پیامبر گرامی باز شوم». خبر به آن بزرگوار رسید و حضرت هنگام نماز صبح با دست شریف خود ابولبابه را از ستون باز کرد و آن ستون به ستون توبه معروف شد.
- توجه به شرف حضور؛
- انجام آداب زیارت؛
- خواندن زیارت پیامبر گرامی صلى الله عليه و آله و حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها؛
- خواندن نماز زیارت؛
- انجام آداب هر کدام از اماکن مقدسه روضة النبی که در آداب الحرمین آمده است.
[1] – مسند الإمام الصادق أبي عبد الله جعفر بن محمد(ع) ، ج 15، ص 81
[2] – الزيارة في الكتاب والسنّة ،ج 1، ص48
[3] – مصباح المتهجد ،ج 1، ص710
[4] – حیلت رها کن عاشقا؛ دیوانه شو، دیوانه شو.
و اندر دل آتش درآ؛ پروانه شو، پروانه شو.
هم خویش را بیگانه کن، هم خانه را ویرانه کن،
وآنگه بیا با عاشقان همخانه شو؛ همخانه شو.
رو سینه را چون سینهها هفت آب شو از کینهها،
وآنگه شراب عشق را پیمانه شو؛ پیمانه شو.
باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی؛
گر سوی مستان میروی مستانه شو؛ مستانه شو.
آن گوشوارِ شاهدان، همصحبتِ عارض شده؛
آن گوش و عارض بایدت؛ دُردانه شو، دُردانه شو.
چون جانِ تو شُد در هوا، ز افسانهیِ شیرین ما،
فانی شو و چون عاشقان افسانه شو؛ افسانه شو.
تو «لیلة القبری» برو تا «لیلة القدری» شوی؛
چون قدر، مَر ارواح را کاشانه شو؛ کاشانه شو.
اندیشهات جایی رَوَد، وآنگه تو را آن جا کِشَد؛
ز اندیشه بگذر، چون قضا؛ پیشانه شو، پیشانه شو.
قفلی بُوَد میل و هوا؛ بنهاده بر دلهای ما.
مفتاح شو؛ مفتاح را دندانه شو؛ دندانه شو.
بِنْواخت نورِ مصطفی، آن اُستُنِ حنّانه را؛
کمتر ز چوبی نیستی؛ حنّانه شو؛ حنّانه شو.
گوید سلیمان مر تو را، بشنو «لسان الطّیر» را.
دامیّ و مرغ از تو رَمَد؛ رو لانه شو، رو لانه شو.
گر چهره بنماید صنم، پُر شو از او چون آینه.
ور زلف بگشاید صنم، رو شانه شو؛ رو شانه شو.
تا کی دوشاخه چون رُخی؟ تا کی چو بَیذَق کم تکی؟
تا کی چو فرزین کژ روی؟ فرزانه شو، فرزانه شو.
شکرانه دادی عشق را از تحفهها و مالها.
هِل مال را، خود را بده؛ شُکرانه شو، شُکرانه شو.
یک مدّتی ارکان بُدی، یک مدّتی حیوان بُدی،
یک مدّتی چون جان شدی؛ جانانه شو، جانانه شو.
ای ناطقه بر بام و در، تا کی روی در خانه پر؟
نطق زبان را ترک کن؛ بیچانه شو، بیچانه شو.
[5] – توبه، آیهی102
دیدگاهتان را بنویسید