جنگ احد

کفار و مشرکان قریش، به تلافی شکست جنگ بدر، تصمیم گرفتند تا جنگ دیگری به راه بیندازند و مسلمانان را شکست بدهند از این رو با سرمایه گذاری و جمع آوری جنگجویان خود، سپاهی را تجهیز کرده و به سمت مدینه حرکت کردند.


تجهیز و حرکت ارتش قریش‌

کفار و مشرکان قریش، به تلافی شکست جنگ بدر، تصمیم گرفتند تا جنگ دیگری به راه بیندازند و مسلمانان را شکست بدهند از این رو با سرمایه گذاری و جمع آوری جنگجویان خود، سپاهی را تجهیز کرده و به سمت مدینه حرکت کردند.

 

گزارش نیروی اطلاعاتی

عباس، عموی پیامبر گرامی اسلام که یک مسلمان واقعی غیر متظاهر به اسلام بود، پیامبر گرامی اسلام را از نقشه جنگی قریش آگاه ساخت. عباس نامه‌ای به خط و امضا و مهر خود نوشت و آن را به شخصی از قبیله بنی غفار سپرد و تعهد گرفت که آن را در ظرف سه روز به پیامبر گرامی اسلام برساند. قاصد هنگامی نامه را رساند که پیامبر گرامی اسلام در باغ‌های خارج شهر به سر می‌برد وی پس از عرض ادب، نامه سربسته را به دست حضرت داد.

منطقه احد

هر کس که از مکه وارد مدینه می‌شد، به ناچار باید از طرف جنوب آن وارد می‌گردید، ولی چون این منطقه سنگلاخی بود، نقل و انتقال ارتش در آن به زحمت صورت می‌گرفت. ارتش قریش مجبور شد، راه خود را کج کرد و در شمال مدینه در وادی عقیق در دامنه کوه احد مستقر شد. این نقطه بر اثر نبودن نخلستان و هموار بودن زمین، برای هرگونه فعالیّت‌های نظامی آماده بود و اضافه بر آن مدینه از این سمت بیشتر آسیبب‌پذیر بود، زیرا موانع طبیعی در این نقطه کمتر به چشم می‌خورد. نیروهای قریش، عصر روز پنجشنبه، پنجم شوال سال سوم هجری، در دامنه کوه احد پیاده شدند.

 

جمع آوری اخبار سپاه قریش

پیامبر گرامی اسلام صلى الله عليه و آله و سلم، شب پنج شنبه پنجم ماه شوال سال سوم هجرت، برای کسب خبر انس و مونس فرزندان فضاله را بیرون مدینه فرستاد تا او را از اخبار قریش آگاه سازند. آن دو نفر خبر آوردند که سپاه قریش نزدیک مدینه است و مرکب‌های خود را برای چرا در کشتزارهای مدینه رها کرده‌اند. باب بن منذر خبر آورد که پیشروان سپاه قریش به مدینه نزدیک شده‌اند.

مسلمانان بیم آن داشتند که قریش با حمله شبانه آسیبی به پیامبر گرامی اسلام برسانند. از این رو، سران اوس و خزرج، شب را با اسلحه در مسجد به سر می‌بردند و خانه پیامبر گرامی اسلام و دروازه‌های شهر را نگهبانی می‌کردند، تا روز روشن فرا رسد و تکلیف آنان از نظر تاکتیک جنگی معین شود.

 

شورای نظامی‌

پیامبر گرامی اسلام روز جمعه شورای نظامی تشکیل داد و در مورد شکل دفاع، از افسران و دوراندیشان نظر خواست. آن بزرگوار از جانب خدا مأمور شده بود تا در مسائل نظامی و نظایر آن با یارانش مشورت کند و نظرشان را در تصمیمات خود دخالت دهد تا از این طریق، سرمشق بزرگی به پیروان خود بدهد و روح مردم سالاری دینی را در یاران خود پدید آورد.

پیامبر گرامی اسلام در انجمن بزرگی که افسران و سربازان دلیر ارتش اسلام در آنجا گرد آمده بودند، با ندای رسا فرمود: افسران و سربازان، نظرهای خود را در خصوص شیوه دفاع از حریم آیین یکتاپرستی که از جانب ارتش قریش تهدید می‌شود، بیان کنید.

عبد اللّه بن ابی، که از منافقان مدینه بود، نظریه قلعه‌داری را پیشنهاد کرد؛ یعنی مسلمانان از مدینه بیرون نروند، مردان در کوچه‌ها تن به تن نبرد کنند و زنان از بالای بام‌ها و برج‌ها به روی دشمن سنگ بریزند.

جوانان خصوصا آنان که در نبرد بدر شرکت نکرده بودند و فکر نبرد در دماغ می‌پروراندند، با این نظر سخت مخالف بودند و می‌گفتند: این طرز دفاع باعث جرأت دشمن می‌شود و آن افتخاری که در جنگ بدر نصیب مسلمانان شده است، از دست می‌رود. آیا عیب نیست که دلاوران و فداکاران ما در خانه بنشینند و اجازه دهند که دشمن وارد خانه‌شان شود؟ نیروی ما در جنگ بدر به مراتب از حالا کمتر بود؛ با این حال، پیروزی نصیب ما شد! ما مدت‌ها در انتظار چنین روزی بودیم و اکنون با آن روبه‌رو شده‌ایم.

حمزه افسر رشید اسلام گفت: به خدایی که قرآن را نازل کرده است، امروز غذا نخواهم خورد تا آن‌که در بیرون شهر با دشمن نبرد کنم. نتیجه اینکه ارتش اسلام باید از شهر بیرون برود و مردانه در خارج شهر جنگ کند.

 

نتیجه شورا

پیامبر گرامی اسلام نظر اکثریت را قاطع دانست و خروج از شهر را بر قلعه‌داری و جنگ تن به تن ترجیح داد. چرا که ماندن در شهر روح سلحشوری را در مردان مجاهد اسلام می‌کشت و احتمال داشت خانه منافقین مدینه در یک چرخش به سنگر سپاه قریش تبدیل شود و شاید عبد اللّه بن ابی، نظر سویی به پیامبر گرامی اسلام داشت تا از این طریق ضربه محکمی بر مسلمانان وارد سازد.

 

لباس رزم بر قامت پیامبر

پیامبر گرامی اسلام پس از تعیین شیوه دفاع، وارد خانه شد. زره پوشید و شمشیر حمایل کرد، سپری به پشت انداخت و کمانی به شانه آویخت و نیزه‌ای به دست گرفت و از خانه بیرون آمد. این منظره، مسلمانان را سخت تکان داد. برخی تصور کردند که اصرارشان در بیرون رفتن، مورد رضای پیامبر گرامی اسلام نبوده و آنان حضرت را بی‌جهت وادار به کار کردند، لذا برای جبران عرض کردند: ما در شیوه دفاع تابع نظر شما هستیم. اگر بیرون رفتن صلاح نیست، در همین جا بمانیم. پیامبر گرامی اسلام فرمود: «ما ینبغی لنبیّ إذا لبس لأمّته أن یضعها حتّی یقاتل» هنگامی که پیامبری زره پوشید، شایسته نیست آن را بیرون آورد، تا زمانی که با دشمن نبرد کند.

 

حرکت به سوی میدان

پیامبر گرامی اسلام نماز جمعه را خواند و با لشکری، که بالغ بر هزار نفر بود، مدینه را به قصد احد ترک گفت. در نیمه راه، عبد اللّه بن ابی به بهانه این که پیامبر گرامی اسلام از نظر جوانان پیروی کرد و نظر او را نپذیرفت، از شرکت در جهاد خودداری کرد و در پی آن سیصد تن از اوسیان که با او هم قبیله بودند، از نیمه راه برگشتند، بدین ترتیب در این نبرد یهودیان و حزب نفاق، شرکت نکردند.

 

صف آرایی دو لشکر

بامداد روز هفتم شوال سال سوم هجرت، نیروهای اسلام در برابر نیروی مهاجم و متجاوز قریش صف‌آرایی کردند. ارتش توحید نقطه‌ای را اردوگاه قرار داد که از پشت سر به یک مانع و حافظ طبیعی، یعنی کوه احد محدود می‌شد و در وسط کوه شکاف و بریدگی خاصی بود که احتمال می‌رفت دشمن، کوه احد را دور زند و از وسط آن شکاف در پشت اردوگاه اسلام ظاهر گردد و از عقب جبهه به مسلمانان حمله کند.

پیامبر گرامی اسلام برای دفع این خطر، دو دسته تیرانداز را روی تپه‌ای مستقر ساخت و به فرمانده آن‌ها عبد اللّه بن جبیر چنین فرمود: «انضح عنا الخیل بالنیل لا یأتونا من خلفنا إن کانت لنا أو علینا فاثبت مکانک لا نؤتینّ من قبلک» شما با پرتاب کردن تیر، دشمن را برانید و نگذارید از پشت سر وارد جبهه شده و ما را غافلگیر سازند. ما در نبرد خواه غالب باشیم یا مغلوب، شما این نقطه را خالی مگذارید.

 

آینده جنگ احد به خوبی نشان داد که این دهلیز فوق العاده حساس بوده است و شکست بعدی مسلمانان پس از پیروزی، از این جهت بود که تیراندازان، بی‌انضباطی کردند و این سنگر حساس را خالی گذاردند و دشمن شکست خورده و فراری، با یک حمله دورانی سریع، همراه با غافل‌گیری، از پشت سر به دهانه دهلیز حمله کرد.

دستور مؤکد پیامبر گرامی اسلام به تیراندازان که مطلقا از جای خود حرکت نکنند، حاکی از اطلاع کامل او از اصول نظامی بود و نبوغ نظامی فرمانده، ضامن پیروزی قطعی نیست، در صورتی که سربازان بی‌انضباطی کنند.

 

تقویت روحیه سربازان‌

پیامبر گرامی اسلام در حالی که پیاده راه می‌رفت صفوف را منظم و جایگاه هر افسری را معین می‌کرد. دسته‌ای را مقدم و گروهی را مؤخر می‌ساخت. او به قدری در تنظیم صفوف دقت می‌کرد که هرگاه شانه سربازی جلوتر بود فورا او را به عقب می‌برد. آن بزرگوار پس از منظم کردن صفوف، برای در تقویت روحیه سپاه خطبه‌ای انشا فرمود: «فاستفتحوا أعمالکم بالصبر علی الجهاد و التمسوا بذلک ما وعدکم اللّه». بیش از هر چیز در جهاد استقامت داشته باشید و از این طریق سعادت‌هایی را که خداوند به شما وعده داده است، برای خود فراهم کنید.

پیش از آغاز جنگ پیامبر گرامی اسلام شمشیری به دست گرفت و برای تحریک روان سربازان دلیر و شجاع، رو به آن‌ها کرد و فرمود: «من یأخذ هذا السّیف و یؤدّی بحقّه؟»کیست این شمشیر را به دست بگیرد و حق آن را ادا کند؟ عده‌ای برخاستند، ولی پیامبر گرامی اسلام از دادن شمشیر به آن‌ها امتناع کرد. سپس ابو دجانه که سربازی دلیر بود برخاست و گفت: حق این شمشیر چیست؟ و چگونه می‌توان حق آن را ادا کرد؟

پیامبر گرامی اسلام فرمود: آن قدر باید با آن بجنگی که خم شود. ابو دجانه گفت: من حاضرم حق آن را ادا کنم. سپس دستمال سرخ رنگی که آن را دستمال مرگ می‌گفت، به سر بست و شمشیر را از پیامبر گرامی اسلام گرفت. هر موقع ابو دجانه این دستمال را به سر می‌بست، نشانه آن بود که تا جان در تن دارد نبرد خواهد کرد. وی بسان پلنگی مغرور راه می‌رفت و از افتخاری که نصیب او شده بود، فوق العاده مسرور بود و آن دستمال سرخ، بر شکوه او افزوده بود و در میان معرکه می‌خروشید و می‌جنگید.

آغاز نبرد

طلحة بن ابی طلحه که او را کبش الکتیبه می‌گفتند؛ نعره‌کشان وارد میدان شد و فریاد کشید و گفت: یاران محمد! شما می‌گویید که کشتگان ما در دوزخند، ولی کشتگان شما در بهشت، آیا با این وضع کسی هست که من او را به بهشت روانه کنم و یا او مرا به دوزخ؟ صدای او در میدان طنین‌انداز بود، علی علیه السّلام پیش رفت و پس از زد و خوردی چند، طلحه با ضربت علی از پای درآمد و روی خاک افتاد.

چیزی نگذشت که در پرتو جانبازی سرداران رشید اسلام، مانند: علی علیه السّلام، حمزه، ابو دجانه، زبیر و … لشکر قریش اسلحه و غنایم خود را زمین نهاده و با فضاحت عجیبی پا به فرار گذاشتند و افتخاری بر افتخارهای سربازان اسلام افزوده شد.

علی علیه السّلام در انجمن بزرگی که یاران پیامبر گرامی اسلام در آنجا گرد آمده بودند، رو به آن‌ها کرد و فرمود: آیا به خاطر دارید که من شرّ نه نفر از قبیله بنی عبد الدار را که هر یکی مبارزطلبان، پس از دیگری پرچم به دست می‌گرفت و نعره می‌کشید از سر شما کوتاه کردم؟ همه حاضران، امیر مؤمنان را تصدیق کردند.

بار دیگر فرمود: به خاطر دارید پس از آن نه نفر، صوأب غلام حبشی وارد میدان شد، در حالی که هدفی جز کشتن پیامبر گرامی اسلام نداشت و به قدری خشمناک بود که دهان او کف کرده و چشمانش سرخ شده بود، شما از دیدن این جنگ‌آور مهیب، وحشت زده عقب رفتید، ولی من پیش رفتم ضربتی بر کمر او زدم و او را از پای درآوردم؟ باز حضار همگی تصدیق نمودند[1].

 

شکست پس از پیروزی‌

در گرما گرم جنگ، هر موقع دشمن می‌خواست از وسط کوه احد و شکاف و بریدگی آن عبور کند تیراندازان آنان را عقب می‌راندند. زمانی که ارتش قریش، سلاح و متاع خود را در میدان به زمین گذاشت و برای حفظ جان خود فراری شد، گروه انگشت شماری از افسران ارشد اسلام که بیعت خود را بر اساس بذل جان نهاده بودند، به تعقیب دشمن در خارج از میدان نبرد پرداختند. اما بیشتر مسلمانان، کار را پایان یافته دیدند و از تعقیب دشمن صرف نظر کرده و سلاح به زمین نهاده و به گردآوری غنایم مشغول شدند.

نگهبانان دره پشت جبهه، فرصت را مغتنم شمرده، با خود گفتند: توقف ما در اینجا بی‌فایده است، ما نیز باید در گردآوری غنایم شرکت کنیم. فرمانده آن‌ها گفت: رسول خدا دستور داده است که ما از اینجا حرکت نکنیم، خواه ارتش اسلام فاتح باشد یا مغلوب. بیشتر نگهبانان تیرانداز در برابر دستور فرمانده مقاومت به خرج دادند و گفتند: توقف ما در اینجا بی‌ثمر است و منظور پیامبر گرامی اسلام جز این نبوده که ما در حال جنگ از این دره نگهبانی کنیم و اکنون نبرد پایان یافته است.

بر این اساس، چهل تن از مقر نگهبانی فرود آمدند و جز ده نفر در آنجا، کسی باقی نماند. خالد بن ولید که قهرمانی شجاع و جنگ آزموده قریش، از آغاز نبرد می‌دانست که دهانه دهلیز کلید پیروزی است و چند بار خواسته بود از آنجا وارد پشت جبهه جنگ شود و با پرتاب تیر از طرف تیراندازان روبه‌رو شده بود؛ این بار از کمی افراد نگهبان، استفاده کرد و سربازان خود را به پشت سر نیروی اسلام آورد و با یک حمله چرخشی توأم با غافل‌گیری، در پشت سر مسلمانان ظاهر شد و مقاومت گروه کمی که روی تپه مستقر بودند سودی نبخشید.

سربازان خالد بن ولید و عکرمة بن ابی جهل تمام آن ده نفر را پس از جانبازی‌های زیاد به شهادت رساندند و چیزی نگذشت که مسلمانان غیر مسلح و غفلت زده، از پشت سر مورد حمله سخت دشمن مسلح قرار گرفتند. خالد پس از آن‌که نقطه حساس را تصرف کرد، ارتش شکست خورده قریش را که در حال فرار بودند، برای همکاری دعوت نمود و با فریادها و نعره‌های زیاد روح مقاومت و استقامت قریش را تقویت کرد.

پس از مدتی بر اثر از هم پاشیدگی وضع صفوف مسلمانان، ارتش قریش به میدان بازگشتند و از پیش‌رو و پشت‌سر سربازان اسلام را احاطه کرده و مجدد، نبرد میان آنان آغاز شد.

علّت این شکست، کوتاهی آن گروهی بود که برای هدف‌های مادی سنگر را خالی گذاشتند و ندانسته راه ورود را برای دشمن باز کردند، به طوری که نیروی سواره نظام قریش، به فرماندهی خالد بن ولید، از پشت سر وارد جبهه شد.

در این هنگام هرج و مرج بی‌سابقه و شگفت‌آوری در ارتش اسلام به وجود آمد. مسلمانان چاره ندیدند جز اینکه به طور دسته‌های پراکنده به دفاع بپردازند، ولی چون رشته فرماندهی از هم گسیخته شده بود، سربازان اسلام نتوانستند در این دفاع موفقیتی به دست آورند و تلفات سنگینی بر آنان وارد آمد و چند سرباز مسلمان نیز بدون توجه، به دست سایر سربازان مسلمان کشته شد.

 

شایعه کشته شدن پیامبر گرامی اسلام

لیثی رزمنده شجاع قریش به پرچم‌دار رشید اسلام مصعب بن عمیر حمله کرد و پس از ضربه‌های زیادی که میان آن‌ها رد و بدل شد، مصعب به شهادت رسید. صورت سربازان اسلام پوشیده بود، وی به گمان اینکه مقتول پیامبر گرامی اسلام است، بی‌اختیار فریاد زد و به سران ارتش اعلام کرد: الا قد قتل محمّد؛ هان ای مردم! محمد کشته شد.

این خبر دروغ، دهان به دهان میان ارتش قریش انتشار یافت. سران قریش به قدری خوش‌حال بودند که صدایشان در سرتاسر میدان طنین‌انداز بود، همگی می‌گفتند: الا قد قتل محمّد، الا قد قتل محمّد.

انتشار این خبر بی‌اساس، باعث جرأت دشمن شد، و لشکر قریش موج‌آسا به حرکت درآمد. هر کس تلاش می‌کرد در بریدن اعضای محمد شرکت داشته و از این راه افتخاری در جهان شرک به دست آورد.

این خبر به همان اندازه که در تقویت روحیه لشکر دشمن تأثیر داشت، روحیه مجاهدان اسلام را نیز به شدّت تضعیف کرد؛ به طوری که گروه بی‌شماری از مسلمانان دست از جنگ کشیدند و به کوه پناه بردند و تنها گروه انگشت شماری در میدان باقی ماند.

فرار عده‌ای از مسلمانان

فرار اصحاب و صحابی بودن آن‌ها را نمی‌توان انکار کرد و یا اینکه همین افراد بعدها در میان مسلمانان، نام و نشان و مقام و منصبی پیدا کردند، مانع از آن نخواهد بود که این حقیقت تلخ را بپذیریم.

انس بن نضر، می‌گوید: موقعی که ارتش اسلام تحت فشار قرار گرفت و خبر مرگ پیامبر گرامی اسلام در میدان منتشر شد، بیشتر مسلمانان به فکر جان خود افتادند و هر کس به گوشه‌ای پناه برد. دسته‌ای از مهاجر و انصار که میان آن‌ها عمر بن خطاب، طلحه بن عبید اللّه بود در گوشه‌ای نشسته‌اند و به فکر خود هستند، من با لحن اعتراض‌آمیزی به آن‌ها گفتم: چرا اینجا نشسته‌اید؟ در جواب گفتند: پیامبر گرامی اسلام کشته شده، دیگر نبرد فایده ندارد. من به آنان گفتم اگر پیامبر گرامی اسلام کشته شده، دیگر زندگی سودی ندارد، برخیزید در آن راهی که او کشته شده شما نیز شهید شوید. اگر محمد کشته شده، خدای محمد زنده است. سپس افزود: من دیدم سخنانم در آن‌ها تأثیر ندارد، خودم دست به سلاح برده و جانانه مشغول نبرد شدم. ابن هشام می‌گوید: انس در این نبرد هفتاد زخم برداشت و نعش او را جز خواهرش، کسی دیگر نشناخت.

 

توبیخ مسلمانان در قرآن کریم

آیات قرآن، پرده‌های جهل و تعصب را پاره کرده و آشکارا می‌رساند که گروهی از اصحاب تصور کردند که وعده‌های پیامبر گرامی اسلام دایر بر پیروزی بی‌اساس بوده است، لذا خداوند درباره این گروه چنین می‌فرماید: «وَ طائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ یَظُنُّونَ بِاللَّهِ غَیْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجاهِلِیَّةِ یَقُولُونَ هَلْ لَنا مِنَ الْأَمْرِ مِنْ شَیْ‌ءٍ»[2] گروهی از اصحاب به قدری در فکر جان خود بودند که درباره خدا گمان‌های باطل، بسان گمان‌های دوران جاهلیت می‌کردند و می‌گفتند: آیا چاره‌ای و خلاصی هست؟

با بررسی آیاتی از سوره آل عمران[3]، حقایق پوشیده‌ای از این نبرد را به دست می‌آیدد. این آیات کاملا عقیده شیعه را درباره اصحاب پیامبر گرامی اسلام به منصه ظهور می‌رساند. شیعه عقیده دارد که همه اصحاب پیامبر، جانباز و دل باخته واقعی آیین توحید نبودند و در میان آن‌ها افراد سست عقیده و احیانا منافق وجود داشت، در این حال مؤمن و متقی پاک دل و مخلص نیز زیاد بود.

چه کسی می‌تواند مفاد آیه را انکار کند که با صراحت می‌گوید: إِذْ تُصْعِدُونَ وَ لا تَلْوُونَ عَلی أَحَدٍ وَ الرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ فِی أُخْراکُمْ»[4] به یاد آورید موقعی را که از کوه بالا می‌رفتید و به کسی توجه نمی‌کردید و پیامبر گرامی اسلام شما را صدا می‌زد که برگردید، ولی شما به سخن او اعتنا نکرده و به فرار خود ادامه دادید. این آیه درباره همان افراد و امثال آن‌هاست که انس بن نضر به چشم خود دید که در کنجی نشسته‌اند و به فکر آینده خود بودند.

یا در آیه دیگر خداوند سستی مسلمانان را گوش رد کرده و می‌فرماید: «إِنَّ الَّذِینَ تَوَلَّوْا مِنْکُمْ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّیْطانُ بِبَعْضِ ما کَسَبُوا وَ لَقَدْ عَفَا اللَّهُ عَنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ حَلِیمٌ»[5] کسانی که روز روبه‌رو شدن دو لشکر، به دشمن پشت کردند، شیطان آن‌ها را بر اثر یک سلسله کارهایی که انجام داده بودند لغزش داد، ولی خداوند از آن‌ها گذشت و خدا آمرزنده و بردبار است.

 

قرآن کسانی را که شنیدن شایعه قتل پیامبر گرامی اسلام را عذر خود قرار داده و دست از نبرد کشیده و به این فکر بودند که به عبد اللّه بن ابی متوسل شوند تا بر ایشان از ابو سفیان امان بگیرد، چنین توبیخ می‌نماید: «وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلی أَعْقابِکُمْ وَ مَنْ یَنْقَلِبْ عَلی عَقِبَیْهِ فَلَنْ یَضُرَّ اللَّهَ شَیْئاً وَ سَیَجْزِی اللَّهُ الشَّاکِرِینَ»[6] محمد فقط پیامبری است از جانب خداوند، پیش از او پیامبرانی آمده‌اند و رفته‌اند، هرگاه بمیرد و یا کشته شود، آیا شما به افکار و عقاید جاهلیت برمی‌گردید؟ هر کس عقب‌گرد کند به خدا ضرری نمی‌زند، خداوند سپاس‌گزاران را سزای نیک می‌دهد.

 

تجربیات تلخ‌

از بررسی وقایع احد، تجربه‌هایی تلخ و شیرین، به دست می‌آید و به خوبی قدرت پایداری و ثبات گروهی، و ناپایداری دسته دیگری ثابت می‌گردد. با توجه به رویدادهای تاریخی این نکته به دست می‌آید که نمی‌توان تمام مسلمانان را، از این نظر که اصحاب پیامبرند، ملازم با تقوا و عدالت دانست، زیرا کسانی که تپه تیراندازان را خالی گذاشتند و یا در لحظه‌های حساس از کوه بالا رفتند و ندای پیامبر گرامی اسلام را نادیده گرفتند، از همان اصحاب پیامبر گرامی اسلام بودند.

واقدی تاریخ نگار بزرگ اسلام می‌نویسد: روز احد هشت نفر با پیامبر گرامی اسلام تا سر حدّ بذل جان بیعت کردند. سه تن از مهاجر (علی، طلحه و زبیر) و پنج نفر از انصار بود و جز این هشت نفر، همگی در لحظه خطر فرار کردند.

ابن ابی الحدید می‌نویسد: کتاب المغازی واقدی، را نزد دانشمند بزرگ محمد بن معد علوی می‌خواندم، هنگامی که مطلب به اینجا رسید که محمد بن مسلمه صریحا نقل می‌کند: من در روز احد با چشم‌های خود دیدم که مسلمانان از کوه بالا می‌رفتند و پیامبر گرامی اسلام آنان را به نام‌های مخصوص صدا می‌زد و می‌فرمود: الیّ یا فلان الیّ یا فلان و هیچ کس به ندای رسول خدا جواب مثبت نمی‌داد؛ استاد به من گفت: منظور از فلان و فلان، همان کسانی‌اند که پس از پیامبر گرامی اسلام، مقام و منصب به دست آوردند و راوی از ترسی نخواسته اسم آن‌ها را بیاورد. همچنین ابن ابی الحدید در شرح خود نقل کرده که عموم راویان اتفاق دارند که خلیفه سوم از کسانی است که در آن لحظه حساس، در میدان پایدار و ثابت نبوده است.

 

پیمان برای کشتن پیامبر گرامی اسلام

در آن لحظه که ارتش اسلام پراکنده شده بود، با این که حمله از هر طرف متوجه شخص پیامبر گرامی اسلام بود، پنج قهرمان نامی قریش تصمیم گفتند به هر قیمت که باشد به زندگی پیامبر گرامی اسلام خاتمه دهند. این افراد عبارتند از:

عبد اللّه بن شهاب که پیشانی پیامبر گرامی اسلام را مجروح ساخت. وعتبه فرزند ابی وقاص که با پرتاب کردن چهار سنگ، دندان رباعی سمت راست پیامبر گرامی اسلام را شکست. و ابن قمیئه لیثی، زخمی بر چهره رسول خدا وارد ساخت که به دلیل شدت آن حلقه‌های کلاه‌خود، در گونه‌های پیامبر گرامی اسلام فرورفت. ابو عبیده جراح این حلقه‌ها را با دندان‌های خود درآورد و چهار دندان او در این بین شکست. و عبد اللّه بن حمید که در حین حمله، به دست قهرمان اسلام ابو دجانه کشته شد. و  ابی بن خلف، از کسانی است که خود پیامبر، او را از پای درآورد. وی موقعی با پیامبر گرامی اسلام روبه‌رو شد که پیامبر گرامی اسلام خود را به شعب رسانیده و چند نفر از اصحاب، پیامبر گرامی اسلام را شناخته و اطرافش گرد آمده بودند. او به سوی پیامبر گرامی اسلام آمد، پیامبر گرامی اسلام نیزه‌ای از حارث بن الصمة گرفت و آن را در گردن او فرو برد که از اسب به زمین افتاد.

با اینکه زخم ابی بن خلف ظاهری و سطحی بود، ولی به قدری ترس و لرز او را فراگرفته بود که هرچه دوستان او را دلداری می‌دادند، آرام نمی‌گرفت و می‌گفت: محمد در مکه، در جواب من که به او گفتم تو را خواهم کشت، گفت: «بلکه من تو را خواهم کشت» و او هرگز دروغ نمی‌گوید. این زخم و ترس و لرز کارش را ساخت و پس از چندی در میان راه جان سپرد.

پیامبر گرامی اسلام با استقامتی چون کوه، از خود و حریم اسلام دفاع می‌کرد، با این که فاصله چندانی با مرگ نداشت و می‌دید لشکر، موج‌آسا متوجه شخص او است، کوچک‌ترین حرکت و سخنی که علامت ترس و اضطرابش باشد از وی دیده نشد.

فقط موقع پاک کردن خون پیشانی این جمله را فرمود: «کیف یفلح قوم خضبوا وجه نبیهم بالدم و هو یدعوهم إلی اللّه؟» جمعیتی که چهره پیامبر گرامی اسلام خود را با خونش رنگین کردند، در حالی که او آنان را به خداپرستی دعوت می‌کند چگونه رستگار می‌شوند. این جمله کمال عاطفه و مهربانی وی را، حتی به دشمنان نشان می‌دهد.

امیر مؤمنان علی علیه السّلام می‌فرماید: پیامبر گرامی اسلام در میدان نبرد، نزدیک‌ترین فرد به دشمن بود و هر موقع کار جنگ سخت‌تر می‌شد، ما را پناه می‌داد.

مدافعان وجود پیامبر، چند نفر بیشتر نبودند 2 که ثبات همه آنان، از نظر فن تاریخی قطعی نیست. آنچه میان مورخان قطعی و مسلم است، همان ثبات و قیام دسته کمی است که اکنون به شرح دفاع آن‌ها می‌پردازیم.

 

دفاع موفقیت آمیز و پیروزی مجدد

اگر نام این قسمت از تاریخ اسلام را پیروزی مجدد بگذاریم، سخنی بر خلاف حقیقت نگفته‌ایم. مقصود از این پیروزی این است که مسلمانان بر خلاف انتظار دشمنان، توانستند وجود مقدس پیامبر گرامی اسلام را از خطر مرگ حفظ کنند و این پیروزی مجددی بود که نصیب ارتش اسلام شد.

اگر این پیروزی را به همه ارتش اسلام نسبت می‌دهیم، به منظور احترام از مقام مجاهدان اسلام است وگرنه بار سنگین این پیروزی بر دوش عده‌ی انگشت شماری بود که با به خطر افکندن جان خود، وجود پیامبر گرامی اسلام را حفظ کردند. در حقیقت، بقای دولت اسلام و خاموش نشدن این مشعل فروزان، نتیجه فداکاری این عده‌ی فداکار و در رأس آنان حضرت علی علیه السلام بود.

 

پیامبر گرامی اسلام جان سالم به در برد

رشادت تعداد اندک از مسلمانان، سبب شد که جان پیامبر گرامی اسلام از خطر قطعی نجات یافت و خوش‌بختانه، اکثریت دشمن تصور می‌کردند که پیامبر گرامی اسلام کشته شده است. در این لحظه صلاح دیده شد که خبر مرگ پیامبر گرامی اسلام تکذیب نشود و پیامبر گرامی اسلام با همراهان خود به طرف شعب حرکت کردند و امیر مؤمنان سپر خود را پر از آب کرد و پیامبر گرامی اسلام سر و صورت خود را شست و این جمله را فرمود: «اشتدّ غضب اللّه علی من أدمی وجه نبیه» خشم خدا بر ملتی که صورت پیامبر گرامی اسلام خود را خون‌آلود ساختند، شدت یافت.

 

دشمن فرصت طلب‌

ابو سفیان و عکرمه، در حالی که بت‌های بزرگ را روی دست گرفته و غرق سرور و شادی بودند، از این فرصت مناسب استفاده کرده و فریاد می‌کشیدند: اعل هبل، اعل هبل؛ سرفراز باد هبل. و این پیروزی ما به بت‌ها نسبت می‌دادند.

در این هنگام پیامبر گرامی اسلام به علی و سایر مسلمانان دستور داد، پاسخ این منادی شرک را چنین بگویند: «اللّه أعلی و أجلّ، اللّه أعلی و أجلّ» خدا بزرگ و توانا است. در حقیقت این شکست به خداپرستی ما مربوط نیست، بلکه معلول انحراف از دستور فرمانده است.

در ادامه ابو سفیان گفت: نحن لنا العزّی و لا عزّی لکم؛ ما بت عزّی داریم و شما چنین بتی ندارید. و پیامبر گرامی اسلام، دستور داد بگویند: اللّه مولانا و لا مولی لکم؛ الله مولای ماست و شما مولا و یاور ندارید. در حقیقت اگر شما به یک بت که قطعه سنگ و یا چوبی بیش نیست، متکی هستید، تکیه‌گاه ما خداوند بزرگ و توانا است.

منادی شرک بار سوم گفت: امروز به عوض روز بدر. مسلمانان به دستور پیامبر گرامی اسلام گفتند: این دو روز هرگز با هم مساوی نیست، کشتگان ما در بهشتند و کشتگان شما در دوزخ.

ابو سفیان در برابر این پاسخ‌های کوبنده که از حلقوم صدها مسلمان در می‌آمد، سخت منقلب شد و با گفتن جمله: وعده ما و شما سال آینده راه خود را در پیش گرفت و میدان را به قصد مکه ترک گفت.

 

جان فشانی امام علی علیه السلام

وجود پیامبر گرامی اسلام از هر طرف مورد هجوم دسته‌هایی از ارتش قریش قرار گرفت. هر دسته‌ای که به آن حضرت حمله می‌آورد، علی علیه السّلام به فرمان پیامبر گرامی اسلام به آن‌ها حمله می‌کرد و با کشتن برخی، موجبات تفرق آنان را فراهم می‌ساخت. این جریان چند بار در احد تکرار شد تا آن جایی که شمشیر حضرت شکست و آن بزرگوار با شمشیر پیامبر گرامی اسلام به دفاع پرداخت.

در برابر این فداکاری، امین وحی نازل شد و فداکاری علی را نزد پیامبر گرامی اسلام ستود و گفت: این نهایت فداکاری است که این افسر از خود نشان می‌دهد رسول خدا امین وحی را تصدیق کرد و گفت: من از علی و او از من است، سپس ندایی در میدان شنیده شد که می‌گفت: لا سیف إلّا ذو الفقار، لا فتی إلّا علیّ؛ شمشیری جز شمشیر علی و جوان مردی جز علی نیست.

حضرت علی علیه السلام که نیمی از کشته شدگان قریش به دست مبارک آن حضرت به درک واصل شدند در این باره می‌فرماید: هنگامی که ارتش قریش به ما حمله کردند، انصار و مهاجر راه خانه خود را گرفتند و من با هفتاد زخم از وجود آن حضرت دفاع کردم.

 

جان فشانی حمزة سید الشهدا

یکی از کسانی که تا پای جان از پیامبر گرامی اسلام دفاع کرد حمزة بن عبد المطلب بود. غلام حبشی می‌گوید: روز احد در مرحله پیروزی قریش من به دنبال حمزه بودم. او بسان شیری غران، به قلب سپاه حمله می‌برد و به هر کس می‌رسید، او را بی‌جان می‌ساخت. من خود را پشت درخت‌ها و سنگ‌ها پنهان کردم، به طوری که او مرا نمی‌دید. او گرماگرم مشغول نبرد بود که من از کمین درآمدم و نیزه خود را به سوی او افکندم و وقتی روح از بدنش جدا شد او را به دستور هند مثله کردم.

وضع رقت‌بار حمزه فوق العاده پیامبر گرامی اسلام را منقلب ساخت و طوفانی از خشم و غضب، در کانون وجودش پدید آورد، به طوری که فرمود: این خشم و غضبی که اکنون در خود احساس می‌کنم، در زندگانی من بی‌سابقه است. این جا بود که مسلمانان عهد کردند که اگر بر مشرکان دست یابند، همین معامله را با کشته‌های آن‌ها انجام دهند و آنان به جای یکی، سی نفر از آنان را مثله کنند. چیزی از تصمیم آنان نگذشته بود که امین وحی این آیه را آورد: «وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَیْرٌ لِلصَّابِرِینَ»[7] اگر تصمیم دارید که آن‌ها را مجازات کنید، در مجازات خود میانه‌رو باشید و از حد اعتدال بیرون نروید و اگر صبر کنید، برای بردباران بهتر است.

خواهر حمزه، صفیه اصرار داشت که نعش برادر را ببیند. ولی فرزندش زبیر از آمدن مادر به دستور رسول خدا جلوگیری کرد. آن‌گاه صفیه به فرزند خود گفت: شنیده‌ام برادرم را مثله کرده‌اند. به خدا سوگند! که اگر بالین او بیایم، اظهار ناراحتی نخواهم کرد و این مصیبت را در راه خدا خواهم پذیرفت و پیامبر گرامی اسلام عبای خود را بر نعش حمزه پهن کرد تا عمه‌اش صفیه چشمش به بدن مثله شده برادر نیبفت. این بانوی تربیت یافته، با کمال وقار بالین برادر آمد، نماز بر او خواند و در حق او طلب آمرزش کرد و بازگشت.

 

جان فشانی امّ عماره

امّ عمارة که نام وی نسیبه است، می‌گوید: من برای رسانیدن آب به سربازان اسلام در احد شرکت کردم، تا آنجا که دیدم نسیم فتح به جانب مسلمانان وزید. اما چیزی نگذشت که یک مرتبه ورق برگشت. مسلمانان شکست خورده پا به فرار گذاشتند. جان پیامبر گرامی اسلام در معرض خطر قرار گرفت، وظیفه خود دیدم تا سر حدّ مرگ، از پیامبر گرامی اسلام دفاع کنم. مشک آب را به زمین گذاشتم و با شمشیری که به دست آورده بودم، از حملات دشمن می‌کاستم و گاهی تیراندازی می‌کردم.

در آن وقت که مردم پشت به دشمن و فرار می‌کردند، چشم پیامبر گرامی اسلام به یک نفر افتاد که در حال فرار بود، فرمود: اکنون که فرار می‌کنی سپر خود را روی زمین بینداز. او سپر خود را انداخت و من آن را برداشتم و از آن استفاده کردم. ناگاه متوجه شدم که مردی به نام ابن قمیئه فریاد می‌کشد و می‌گوید: محمد کجا است؟ او پیامبر گرامی اسلام را شناخت و با شمشیر برهنه به او حمله‌ور شد. من و مصعب او را از حرکت بازداشتیم.

در این بین متوجه شدم که یکی از پسرانم زخم برداشته است، بی‌درنگ پارچه‌هائی را که برای بستن زخم مجروحان با خود آورده بودم، درآورده و زخم پسرم را بستم. در آن حال، برای حفظ وجود پیامبر گرامی اسلام که در آستانه خطر بود، رو به فرزندم کردم و گفتم: فرزندم برخیز و مشغول کارزار شو.

پیامبر گرامی اسلام وقتی چشمش به ضارب پسر وی افتاد بی‌درنگ او را به نسیبه معرفی کرد و گفت: ضارب فرزندت همین مرد است. مادر دل سوخته که همچون پروانه گرد وجود پیامبر گرامی اسلام می‌گشت، مثل شیر نر به آن مرد حمله برد و شمشیری به ساق او نواخت که او را نقش زمین ساخت.

منظره دفاع این بانو، به قدری برای پیامبر گرامی اسلام مایه خرسندی بود که درباره این بانو چنین فرمود: «لمقام نسیبة بنت کعب الیوم خیر من فلان و فلان»؛ موقعیت این بانوی فداکار امروز از فلانی و فلانی بالاتر است. ابن ابی الحدید می‌نویسد: راوی حدیث به پیامبر گرامی اسلام خیانت ورزیده زیرا صریحا نام آن دو نفر را که پیامبر گرامی اسلام اسم آن‌ها را برده ذکر نکرده است.

 

حنظله، جوانی است که بیست و چند سال بیش از بهار عمرش نگذشته بود. وی به مصداق آیه یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ؛ از پدران ناپاک فرزندان پاک پدید می‌آورد. فرزند ابو عامر دشمن پیامبر گرامی اسلام است و در راه دشمنی با اسلام تا آخر عمر کوتاهی نکرد. او پایه‌گذار مسجد ضرار است.

عواطف فرزندی، حنظله را از شرکت در جنگ بر ضد پدر منصرف نساخت. روزی که نبرد احد اتفاق افتاد، شب آن روز عروسی حنظله بود. او با دختر عبد اللّه بن ابی، سرشناس اوسیان ازدواج کرده و ناچار بود که مراسم شب زفاف را همان شب انجام دهد.

هنگامی که ندای جهاد در گوش او طنین انداخت، متحیر شد. چاره‌ای ندید جز اینکه از پیشگاه فرمانده کل قوا اجازه بگیرد، تا یک شب در مدینه توقف کند و فردای آن خود را به میدان جنگ برساند.

بنا به نقل مرحوم مجلسی، آیه زیر درباره وی نازل شده است: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ إِذا کانُوا مَعَهُ عَلی أَمْرٍ جامِعٍ لَمْ یَذْهَبُوا حَتَّی یَسْتَأْذِنُوهُ إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَأْذِنُونَکَ أُولئِکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ فَإِذَا اسْتَأْذَنُوکَ لِبَعْضِ شَأْنِهِمْ فَأْذَنْ لِمَنْ شِئْتَ مِنْهُمْ»[8] افراد با ایمان کسانی‌اند که به خداوند و پیامبرش ایمان آورده‌اند. هنگامی که برای کار عمومی با پیامبر اجتماع کنند، تا از او اجازه نگیرند، از او جدا نمی‌شوند. کسانی که از پیامبر اجازه می‌گیرند، افرادی‌اند که به خداوند و رسول او ایمان آورده‌اند. پس هرگاه مؤمنی برای کارهای خصوصی اجازه گرفت، به هر کس که خواستی اجازه بده.

پیامبر گرامی اسلام یک شب برای انجام مراسم عروسی به وی اجازه داد. بامدادان، حنظله پیش از آن‌که غسل جنابت کند، به سوی میدان شتافت. وقتی خواست از در منزل بیرون آید؛ اشک در دیدگان نوعروس که از ازدواج وی جز یک شب نگذشته بود، حلقه زد. دست در گردن شوهر خود افکند، و درخواست کرد که چند دقیقه صبر کند. او چهار نفر مرد را که روی داشتن عذر در مدینه مانده بودند، گواه گرفت که دیشب میان او و شوهر گرامی وی عمل آمیزش انجام گرفته است.

حنظله از منزل بیرون رفت، عروس رو به آن چهار نفر کرد و گفت: دیشب در خواب دیدم که آسمان شکافت و شوهرم داخل آن شد، سپس شکاف به هم آمد. من از این رؤیا احساس می‌کنم که روح شوهر من به سوی جهان بالا خواهد رفت و شربت شهادت را خواهد نوشید.

حنظله وارد سپاه شد دیدگانش به ابی سفیان افتاد که میان دو سپاه مشغول جولان بود. او با یک حمله جوان‌مردانه شمشیری به سمت او متوجه ساخت، ولی شمشیر بر پشت اسب وی فرود آمد و ابو سفیان نقش زمین شد. داد و فریاد ابو سفیان موجب اجتماع گروهی از سربازان قریش شد. شدّاد لیثی بر حنظله حمله کرد و بر اثر آن ابو سفیان از چنگال وی نجات یافت.

در میان سربازان قریش، نیزه‌داری، به او حمله‌ور شد و نیزه خود را در بدنش فرو برد. حنظله با همان زخم وی را تعقیب کرد و او را با شمشیر از پای درآورد و خود نیز بر اثر زخم نقش زمین شد.

پیامبر گرامی اسلام فرمود: من دیدم که فرشتگان، حنظله را غسل می‌دادند، و از این نظر او را غسیل الملائکة می‌گفتند. هنگامی که قبیله اوس، مفاخر خود را می‌شمردند، چنین می‌گفتند: و منّا حنظلة غسیل الملائکة؛ از ما است حنظله که فرشتگان او را غسل می‌دادند[9].


[1]. تفصیل کشته شدن نه پرچمدار به وسیله علی را، مجلسی در بحار الانوار، ج 20، ص 51 نقل نموده است.

[2]. آل عمران  آیه 154.

[3]. آیه‌های 121- 180.

[4]. آل عمران آیه 153.

[5]. همان آیه 155.

[6]. همان، آیه 144.

[7]. نحل آیه 126.

[8]. نور آیه 62.

[9]. منبع: فروغ ابدیت ایت الله سبحانی

نوشته های مشابه

← نوشته قبلی

نوشته بعدی →

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *