امروز تمامی کفر، در برابر تمامی ايمان صف آرایی کرده است. آیا جهان اسلام هم به تمامه در برابر کفر صف آرایی کرده است؟ مصداق بَرَزَ الإِيمانُ كُلُّهُ إلَى الشِّركِ كُلِّهِ امروز کیست؟
پیشینه جنگ احزاب
یهودیان «بنی نضیر» با پیامبر گرامی اسلام صلى الله عليه و آله و سلم پیمان بستند تا در مدینه به صورت مسالمت آمیز بمانند اما در سال چهارم هجرت، به سبب پیمان شکنی، یهودیان «بنی نضیر» از مدینه اخراج شدند و قسمتی از اموالشان را ضبط گردید.
ضربهی محکمی که یهودیان «بنی النضیر» از مسلمانان خوردند و به طور اجبار مدینه را ترک کردند، سبب شد تا نقشه دقیقی برای براندازی اساس اسلام بریزند، که در طول تاریخ عرب بیسابقه بود. آنان آهنگ مکه کردند و قریش را به نبرد با پیامبر گرامی اسلام تشویق نمایند و همه دشمنان اسلام را از عرب مشرک و یهود در این نبرد بر ضد اسلام بسیج شدند.
آنان با تشکیل اتحادیه نظامی نیرومندی، قریب یک ماه مدینه را محاصره کردند و چون در این غزوه، احزاب و دستههای مختلف شرکت کرده و مسلمانان برای جلوگیری از پیش روی دشمن، اطراف مدینه را به صورت خندق درآورده بودند، این غزوه را جنگ «احزاب» و غزوه «خندق» مینامند[1].
سران بنی النضیر، با سران قریش تماس گرفتند و به آنان گفتند: محمد شما و ما را هدف قرار داده و یهودیان «بنی قینقاع» و «بنی النضیر» را مجبور به ترک وطن کرده است. شما برخیزید و از هم پیمانان خود کمک بگیرید و ما نیز هفتصد تن شمشیرزن یهودی «بنی قریظه» در مدینه داریم که همه آنها به یاری شما میشتابند.
لاف و گزاف آنان، در سران قریش که از نبرد با مسلمانان خسته و سرخورده شده بودند، مؤثر افتاد و نقشه آنها را پسندیدند و اعلام آمادگی کردند، ولی پیش از اعلام موافقت، از سران یهود پرسیدند:
شما اهل کتاب و پیرو کتابهای آسمانی هستید و شرایع حق و باطل را به خوبی از هم تمیز میدهید و میدانید که ما با «محمد» اختلافی، به جز آیین وی که بر خلاف سنت ما است نداریم. راستی به ما بگویید: آیین ما بهتر است یا رسم او که بر اساس یکتاپرستی استوار است؟ و آنان با کمال بیشرمی گفتند: بتپرستی بهتر از آیین محمد است، شما در آیین خود استوار باشید و کوچکترین تمایلی به سنت او پیدا نکنید. و با این گفتار، لکه ننگینی بر دامن خود نشانده و چهره تاریخ یهود را که سیاه بود سیاهتر کردند.
قرآن درباره این واقعه تلخ چنین میفرماید: »أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ أُوتُوا نَصِیباً مِنَ الْکِتابِ یُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ وَ یَقُولُونَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا هؤُلاءِ أَهْدی مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا سَبِیلًا»[2]؛ نمیبینید کسانی را که بهرهای از کتاب دارند، بتپرستان را تصدیق کرده میگویند: آنان رستگارتر از مؤمنان یکتاپرستند؟
گفتار این عالمنماها در روحیه بتپرستان مؤثر افتاد و آنان موافقت خود را اعلام کردند و وقت حرکت به جانب مدینه تعیین شد. در این نبرد گروههای بیشمار عرب، و هم پیمانان مشرکین، با کمکهای مالی و اقتصادی یهودیان، سیلآسا از نقاط مختلف عربستان حرکت کرده و آهنگ تسخیر و محاصره مدینه کردند.
دستگاه اطلاعاتی مسلمانان
از آن هنگام که پیامبر در «مدینه» سکنا گزید، پیوسته مأموران زبردست را روانه اطراف میکرد تا او را از اوضاع و جنب و جوشهای خارج از محوطه اسلام، آگاه سازند. از این رو، گزارشگران اطلاع دادند که اتحادیه نظامی نیرومندی بر ضد اسلام تشکیل شده و افراد این اتحادیه در روز معینی حرکت و مدینه را محاصره میکنند.
پیامبر بیدرنگ شورای دفاعی تشکیل داد، تا از تکرار تجربههای تلخ نبرد «احد» جلوگیری کند. گروهی قلعهداری و نبرد از برجها و نقاط مرتفع را بر بیرون رفتن ترجیح دادند، ولی این نقشه هرگز کافی نبود، زیرا سیل خروشان سپاه عرب و هجوم هزاران سرباز جنگجو، قلعهها و برجها را از بین میبرد و مسلمانان را از پای در میآورد. آنان باید کاری میکردند که دشمن نتواند نزدیک مدینه شود.
طراحی سلمان فارسی، متفکر جنگ
سلمان فارسی که با فنون رزمی ایرانی آشنایی کامل داشت، گفت: در سرزمین فارس، هر موقع مردم با هجوم دشمن خطرناک رو به رو میشوند، در اطراف شهر «خندق» ژرفی میکنند و از این طریق از پیشرفت دشمن جلوگیری میکنند. از این نظر باید نقاط آسیبپذیر مدینه را که عبور و مرور وسایل نقلی و جنگی به آسانی صورت میگیرد، با خندق ژرفی در حصار انداخت و دشمن را از پیش روی در این قسمت متوقف ساخت و با ساختن سنگرها در اطراف خندق به دفاع پرداخت و با پرتاب کردن تیر و سنگ از برجها و سنگرها، عبور دشمن از خندق را جلوگیری کرد.
پیشنهاد سلمان فارسی به اتفاق آرا تصویب شد و این طرح دفاعی، نقش مؤثری در صیانت و حفاظت اسلام و مسلمانان داشت. قابل توجه این که پیامبر، خود همراه گروهی موارد آسیببپذیر را بررسی و محل حفر خندق را با خط مخصوصی تعیین کرد. قرار شد از «احد» تا «راتج» خندقی کنده شود و برای برقراری نظم، هر چهل ذراع را به ده نفر واگذار فرمود.
پیامبر، اولین کلنگ را خود به زمین زد و مشغول کندن زمین شد؛ علی علیه السّلام خاکها را بیرون میریخت، از صورت و پیشانی آن حضرت عرق ریزش میکرد، در حالی که این جملهها را به زبان جاری میساخت: «لا عیش إلّا عیش الآخرة اللّهمّ اغفر الأنصار و المهاجرة»؛ زندگی واقعی زندگی اخروی است، پروردگارا مهاجر و انصار را بیامرز.
تلاش و کوشش پیامبر شور عجیبی در مسلمانان پدید آورد و همه بدون استثنا شروع به کار کردند. حتی یهودیان بنی قریظه که با مسلمانان همپیمان بودند، با دادن ابزار و ادوات کار به پیشرفت کار کمک کردند.
مسلمانان آن روز از نظر خواربار در مضیقه عجیبی قرار داشتند. با این حال، از طرف خانوادههای متمکن به سربازان اسلام کمک میشد. موقعی که حفر خندق بر اثر بروز تخته سنگهای عظیمی دچار اشکال میشد، به خود پیامبر متوسل میشدند و پیامبر با ضربههای محکمی آنها را در هم میشکست.
طول خندق، با توجه به تعداد کارگران به دست میآید، زیرا شماره مسلمانان در آن روز، بنا به نقل مشهور سه هزار نفر بود و قرار شد که هر ده نفر متصدی حفر چهل ذراع شوند، در این صورت طول خندق دوازده هزار زراع است؛ یعنی نزدیک به پنج و نیم کیلومتر و پهنای آن به قدری بود که سواران چابک نمیتوانستند با اسب از آن عبور کنند. از همین رو، باید ژرفای آن لااقل پنج متر و پهنای آن نیز پنج متر باشد.
تصدیق وعده الهی و تقویت ایمان
مؤمنان در رویارویی و مواجهه جبهه کفر با جبهه ایمان، هیچ شک و شبههای به خود راه نداده و گفتند: این، همان حقیقتی است که خدا و رسولش به ما وعده داده بودند، که «دشمنان در برابر دین آرام نمیگیرند» پس خدا و رسولش را تصدیق کردند و بر ایمانشان افزود شد و در دفاع از دین مصممتر گشتند. چنان که خداوند تبارک و تعالی در جنگ احزاب میفرماید: «وَلَمَّا رَأَى الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزَابَ قَالُوا هَٰذَا مَا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَصَدَقَ اللَّهُ وَرَسُولُهُۚ وَمَا زَادَهُمْ إِلَّا إِيمَانًا وَتَسْلِيمًا[3]» و مؤمنان وقتی لشکر و نیروهای کفار را به چشم دیدند گفتند: این، همان است که خدا و رسولش به ما وعده داده بودند، و خدا و رسولش راست گفتهاند و در مواجهه با لشکر کفر، جز بر ایمان و تسلیم مؤمنان نیفزاید.
جمله معروفی از پیامبر درباره سلمان
هنگام تقسیم افراد، مهاجران و انصار درباره سلمان فارسی به تشاجر پرداخته، هر کدام میگفتند که سلمان از ماست و باید همکار ما باشد. پیامبر در این لحظه با سخن خود نزاع را خاتمه داد و فرمود: «سلمان منّا أهل البیت»؛ سلمان از ما اهل بیت است.
پیامبر شب و روز در کنار خندق به سر میبرد تا کار خندق پایان پذیرد؛ گروه منافق، به بهانههای گوناگونی شانه از کار خالی کرده و گاهی بدون اجازه به منازل خود میرفتند. اما مردان با ایمان، با عزمی استوار مشغول کار بودند و در موقع عذر موجه با کسب اجازه از مقام فرماندهی دست از کار کشیده، با برطرف ساختن عذر، دو مرتبه به سوی کار بازمیگشتند[4].
مدینه محاصره توسط ارتش «احزاب»
سپاه عرب بسان مور و ملخ، در کنار خندق ژرفی که شش روز پیش از ورود آنان حفر شده بود، فرود آمدند. آنان، چنین انتظار داشتند که در دامنه کوه احد با ارتش اسلام روبهرو گردند، اما وقتی به بیابان احد رسیدند، اثری از مسلمانان ندیدند. از این رو به پیش روی خود هم چنان ادامه دادند تا لب خندق رسیدند. مشاهده خندقی ژرف در خطوط آسیبپذیر مدینه، باعث حیرت آنها شد، همگی گفتند: این تاکتیک نظامی را «محمد» از یک فرد ایرانی آموخته و گرنه عرب با این فنون رزمی آشنایی نداشت.
آمار دقیق از قوای طرفین
سپاه عرب بیش از ده هزار نفر بود. برق شمشیرهای آنان از پشت خندق دیدگان را خیره میساخت. قریش با چهار هزار سرباز و سیصد رأس اسب و 1500 شتر در لب خندق اردو زد و تیره بنی سلیم با هفتصد تن تیره بنی فزاره با هزار تن و تیرههای بنی اشجع و بنی مره، هر کدام با چهارصد سرباز و باقی تیرهها که در حدود 3500 تن در کنار هم خیمه زدند.
عده مسلمانان بیش از سه هزار نفر نبود و دامنه کوه «سلع» که نقطه مرتفعی است، اردوگاه آنان بود. این نقطه کاملا بر خندق و خارج آن تسلط داشت و تمام فعالیّتهای دشمن و عبور و مرور آنها دیده میشد. گروهی از مسلمانان مأمور حفاظت و کنترل عبور و مرور از روی خندق بودند و با سنگرهای طبیعی و غیر طبیعی که در اختیار داشتند، از تجاوز دشمن از روی خندق جلوگیری میکردند.
سپاه شرک نزدیک به یک ماه در پشت خندق توقف کرد و جز عده معدودی نتوانستند از خندق عبور کنند و کسانی که فکر عبور از خندق را در سر میپروراندند، با پرتاب سنگ، عقب رانده میشدند.
خطر سرما و کمبود خواربار و علوفه
غزوه احزاب با فصل زمستان مصادف بود. در آن سال، مدینه با کمبود باران و نوعی قحطی روبهرو بود. از طرفی، آذوقه سپاه شرک آن قدر نبود که اجازه توقف بیشتری به آنان بدهد و هرگز تصور نمیکردند که باید یک ماه در کرانههای خندق معطل شوند، بلکه یقین داشتند که با یک حمله، کلیه دلاوران اسلام را از پای درآورده و مسلمانان را از دم تیغ خواهند گذراند.
این مشکل را آتش افروزان جنگ، پس از چند روزی درک کردند. آنان فهمیدند که مرور زمان از قدرت اراده سران سپاه خواهد کاست و مقاومت آنها را بر اثر استیلای سرما و کمی علوفه و خواربار کاهش خواهد داد. از همین رو، به فکر افتادند که از بنی قریظه که در داخل مدینه بودند استمداد طلبند، تا آتش جنگ را در داخل روشن کنند و راه مدینه را به روی سپاه عرب باز کنند.
سفیر ارتش احزاب در دژ بنی قریظه
بنی قریظه، تنها تیره یهودی بودند که در مدینه در کنار مسلمانان با صلح و آرامش به سر میبردند و به پیمانی که با محمد صلی اللّه علیه و آله و سلّم بسته بودند، کاملا احترام میگذاشتند. سفیر ارتش احزاب دید که راه پیروزی این است که از داخل مدینه به نفع سپاه عرب کمک بگیرد. او یهودیان بنی قریظه را به پیمان شکنی دعوت کرد، تا آتش جنگ را میان مسلمانان و یهودان بنی قریظه شعلهور کرده و از سرگرمی مسلمانان به جنگهای داخلی، به پیروزی سپاه عرب کمک کند.
سفیر ارتش احزاب خود را به درب «دژ» یهودان بنی قریظه رسانید و خود را معرفی کرد. «کعب» که رئیس بنی قریظه بود، دستور داد در را باز نکنند، ولی او سماجت و اصرار نشان داد و فریاد زد: ای کعب از آب و نانت میترسی که در به روی من باز نمیکنی؟ این جمله احساس کعب را تحریک کرد، لذا فرمان داد که در را باز کنند. درب دژ بازشد و آتش افروز جنگ، در کنار هم کیش خود «کعب» نشست و به او چنین گفت: من یک جهان عزت و عظمت به سوی تو آوردهام، سران قریش و صنادید عرب و امرای غطفان با تجهیزات کامل برای از بین بردن دشمن مشترک «محمد» در کرانههای خندق فرود آمدهاند و به من قول دادهاند: تا محمد و مسلمانان را قتل عام نکنند، به جایگاههای خود بازنگردند.
کعب در پاسخ او گفت: به خدا سوگند با یک جهان ذلت و خواری آمدهاید. سپاه عرب در نظر من بسان ابر بیبارانی است که غرش میکند، ولی قطرهای نمیریزد. ای فرزند اخطب! ای آتش افروز جنگ! دست از سر ما بردار. ملکات فاضله «محمد» مانع از آن است که ما پیمان خود را با او نادیده بگیریم. ما از او جز صدق و صفا، درستی و پاکی چیز دیگری ندیدهایم، پس چگونه به او خیانت کنیم.
فرزند اخطب، بسان شتربان ماهری که با مالش کوهان، شتر چموش و سرکش را رام میکند، آن قدر سخن گفت تا کعب را آماده پیمان شکنی کرد.
«زبیر باطا» پیر سالخوردهای بود، گفت: من در تورات خواندهام که در آخر الزمان از سرزمین مکه پیامبری طلوع میکند و به سوی مدینه مهاجرت میکند. آیین او جهان را فرا میگیرد و هیچ سپاهی در برابر او تاب مقاومت نمیآورد. اگر محمد همان پیامبر باشد، این سپاه بر او پیروز نخواهد شد. فرزند اخطب بیدرنگ گفت: آن پیامبر از بنی اسرائیل است و محمد از فرزندان اسماعیل میباشد که از در حیله و سحر وارد شده و این گروه را گرد آورده است. او به قدری در این باره سخن گفت که آنان را بر پیمان شکنی مصمم ساخت. در این هنگام، عهدنامهای را که میان آنان و محمد صلی اللّه علیه و آله و سلّم نوشته شده بود، خواست و آن را در برابر چشم آنها پاره کرد و گفت: کار پایان یافت، آماده جنگ باشید.
پیامبر و پیمان شکنی بنی قریظه
پیامبر گرامی از طریق مأموران زبردست خود از پیمان شکنی بنی قریظه، در این لحظه حساس آگاه شد و سخت پریشان و دل آزرده گشت. فورا «سعد بن معاذ» و «سعد بن عباده» را که از افسران ارشد اسلام و رئیس قبیله اوس و خزرج بودند، مأمور ساخت که اطلاعات دقیقی به دست آورند و اگر خیانت آنان حقیقت داشته باشد؛ پیامبر را با رمز «عضل و قاره»[5] آگاه سازند و اگر آنان در پیمان خود استوار باشند، به طور آشکار مطلب را تکذیب کنند. آنان با دو افسر دیگر به نزدیکی دژ «بنی قریظه» آمدند و در اولین برخورد با کعب، جز فحش و ناسزا به پیامبر و سعد چیز دیگری نشنیدند. سعد با الهام غیبی گفت: به خدا سوگند سپاه عرب از این سرزمین میرود و پیامبر گرامی این دژ را محاصره میکند و گردن تو را میزند، و قبیله تو را به روز بدی مینشاند. سپس بلافاصله برگشتند و به رسول خدا گفتند: «عضل و قاره».
پیامبر با صدای بلند گفت: اللّه أکبر أبشروا یا معشر المسلمین بالفتح؛ خدا بزرگ است، ای گروه مسلمانان! بشارت باد شما را به پیروزی که نزدیک است. چرا که یکی از علائم غیبی شکست سپاه احزاب پیمان شکنی «بنی قریظه» بود. این جمله که کمال شهامت و سیاست رهبر اعظم اسلام را میرساند، برای این بود که مبادا روحیه مسلمانان با شنیدن پیمان شکنی بنی قریظه ضعیف شود.
نقشه بنی قریظه
نقشه ابتدایی بنی قریظه این بود که در آغاز کار شهر مدینه را غارت کنند و زنان و کودکان مسلمان را که به خانهها پناهنده شدهاند مرعوب سازند و این نقشه را در مدینه به تدریج عملی کردند.
مثلا دلاوران بنی قریظه مرموزانه در شهر به تردد پرداختند. «صفیه» دختر عبد المطلب، در این باره چنین میگوید: من در خانه «حسّان بن ثابت» بودم و حسّان نیز با زن خود در آنجا به سر میبرد. ناگهان یک مرد یهودی را دیدم که به گونهای مرموز در اطراف حصار مشغول گشت است. به حسّان گفتم: این مرد سوء نیت دارد، برخیز او را از اینجا دور کن. حسّان گفت: ای دختر عبد المطلب! من شهامت کشتن او را ندارم و میترسم که از این حصار بیرون روم و آسیب ببینم. من به ناچار برخاستم و کمرم را بستم و قطعه آهنی برداشتم و با یک ضربت آن مرد یهودی را از پای درآوردم.
ابتکار پیامبر در خنثی سازی نقشه بنی قریظه
مأمور اطلاعاتی مسلمانان به پیامبر گزارش داد که بنی قریظه از قریش و غطفان دو هزار سرباز خواستهاند تا از داخل دژ وارد مدینه شوند و مدینه را غارت کنند. این خبر موقعی رسید که مسلمانان سرگرم حفاظت کرانههای خندق بودند که مبادا دشمن از آن عبور کند. پیامبر بیدرنگ دو افسر، به نام زید بن حارثه و مسلمه ابن اسلم را با پانصد سرباز مأمور کرد که در میان شهر به گردش بپردازند و تکبیر گویان از تجاوزهای «بنی قریظه» جلوگیری کنند تا زنان و کودکان با شنیدن صدای تکبیر آرام بگیرند.
جواب قاطع پیامبر به ابوسفیان
زمستان سوزان و کمی خوار بار و علوفه، سپاه عرب را تهدید میکرد. از این رو ابو سفیان به پیامبر گرامی اسلام نامهای به مضمون زیر نوشت: من با سپاه گران برای برانداختن آیین تو آمدهام، ولی چه کنم گویا مقابله با ما را مکروه شمردی و میان ما و خود خندق ژرفی قرار دادی؛ نمیدانم این تاکتیک نظامی را از چه کسی آموختهای، اما این را میگویم تا نبرد خونینی مانند «احد» برپا نکنم، برنخواهم گشت.
پیامبر اکرم در پاسخ او چنین نوشت: از محمد رسول خدا به ابو سفیان فرزند حرب، مدتی است که به خود بالیده و تصور کردهای که میتوانی چراغ فروزان اسلام را خاموش سازی، ولی این را بدان، تو زبونتر از آنی که به این کار موفق شوی، به همین زودی شکست خورده و برمیگردی و من در آینده بتهای بزرگ قریش را در برابر تو خواهم شکست.
پاسخ نامه که حاکی از اراده و تصمیم قطعی نویسنده آن بود، بسان تیری بر قلب رئیس سپاه شرک نشست. از آنجا که قریش، به راستگویی محمد ایمان داشتند، فوق العاده روحیه خود را باختند، ولی باز از تلاش دست برنداشتند. شبی «خالد بن ولید» تصمیم گرفت با گردان مخصوصی از خندق بگذرد، اما با مراقبت دویست تن از سربازان اسلام به فرماندهی «اسید بن حضیر» عقب نشینی کرد.
رسول خدا هیچگاه از تقویت روحیه سربازان اسلام غافل نبود. وی با خطابههای آتشین و سخنان گرم و جالب خود، آنان را برای دفاع از حریم آزادی عقیده آماده میساخت. روزی در یک اجتماع با شکوهی رو به سربازان و افسران کرد و پس از نیایش کوتاهی به درگاه خداوند، چنین فرمود: أیّها النّاس إذا لقیتم العدوّ فاصبروا و اعلموا انّ الجنّة تحت ظلال السّیوف هان، ای سربازان اسلام! در برابر دشمن استقامت ورزید و بدانید که بهشت زیر سایه شمشیرهایی است که در راه حق و عدالت و آزادی کشیده شود.
عبور قهرمانان عرب از خندق
پنج قهرمان به نامهای:«عمرو» بن عبد ود، عکرمة بن ابی جهل، هبیرة بن وهب، نوفل بن عبد اللّه و ضرار بن الخطاب، لباس جنگ پوشیدند و با غرور مخصوصی در برابر سپاه «بنی کنانه» ایستاده و گفتند: آماده نبرد باشید! امروز خواهید فهمید که قهرمانان واقعی سپاه عرب کیستند؟ سپس اسبان خود را تاخته و از نقطهای که پهنای آن تنگتر بود با اسبان خود پریدند. این پنج قهرمان، از خندق عبور کردند اما نیروهای اسلام از تجاوز دیگران جلوگیری کردند. و قهرمانان عرب با کبر و غرور مخصوصی با اسبهای خود بازی میکردند و به طور اشاره و تلویح مبارز میطلبیدند.
تقابل ایمان و کفر
از میان این پنج نفر، قهرمانی که از نظر جرأت و شجاعت و کاردانی شهرت زیادی داشت، جلوتر آمد و رسما مبارز طلبید. او لحظه به لحظه صدای خود را بلندتر میکرد و نعرههای مستانه او که فریاد میکشید و میگفت: هل من مبارز؛ در سرتاسر میدان طنین افکنده و لرزه بر اندام سپاه اسلام انداخته بود. سکوت مسلمانان، جسارت او را بیشتر کرده، میگفت: مدعیان بهشت کجایند؟ مگر شما ملت اسلام نمیگویید که کشتگان شما در بهشت و مقتولان ما در دوزخند؟ آیا یک نفر از شما حاضر نیست که مرا به دوزخ بفرستد و یا من او را روانه بهشت سازم؟ وی این مطالب را در ضمن رجزی که میخواند بیان میکرد و چنین میگفت: من از داد زدن و مبارز طلبیدن خسته شدم و صدایم گرفت[6].
در لشکرگاه اسلام، در برابر نعرههای «عمرو» سکوت مطلق حکم فرما بود به گونهای که گفته شد: «و کانّ علی رءوسهم الطّیر»؛ گویی بر سر آنان پرنده مرگ پرواز میکرد. پیامبر گرامی میفرمود: یک نفر برخیزد، شرّ این مرد را از سر مسلمانان قطع کند. اما هیچ کس، جز علی بن ابی طالب علیه السّلام آماده مبارزه نبود.
به ناچار باید این مشکل را حضرت علی علیه السّلام میگشود. پیامبر شمشیر خود را به علی داد، عمامه مخصوصی بر سر او بست و در حق او چنین دعا کرد: خداوندا علی را از هر بدی حفظ بنما، پروردگارا در روز «بدر» عبیدة بن الحارث و در جنگ احد، شیر خدا حمزه از من گرفته شد؛ پروردگارا علی را از گزند دشمن حفظ بنما. سپس این آیه را تلاوت کرد: «رَبِّ لا تَذَرْنِی فَرْداً وَ أَنْتَ خَیْرُ الْوارِثِینَ»[7] «2»؛ بار الها مرا تنها مگذار و تو بهترین وارثی.
علی برای جبران تأخیر، با سرعت هرچه زیادتر به راه افتاد. در این لحظه، پیامبر جمله تاریخی خود را چنین گفت: برز الإیمان کلّه إلی الشّرک کلّه؛ ایمان و کفر به تمامی رو به روی یک دیگر قرار گرفت.
علی علیه السّلام در برابر «عمرو»
علی علیه السّلام رجزی بر وزن و قافیه رجز حریف انشاء کرد و فرمود: «لا تعجلنّ فقد أتاکمجیب صوتک غیر عاجز»؛ عجله مکن! پاسخگوی نیرومندی به میدان تو آمد. سراسر بدن علی علیه السّلام زیر سلاحهای آهن قرار گرفته و چشمان او از میان «مغفر» میدرخشید. «عمرو» خواست حریف خود را بشناسد. به علی علیه السّلام گفت: تو کیستی؟ علی علیه السّلام که به صراحت لهجه معروف بود، فرمود: علی فرزند ابو طالب. «عمرو» گفت: من خون تو را نمیریزم، زیرا پدر تو از دوستان دیرینه من بود، من در فکر پسر عمت هستم که تو را به چه اطمینان به میدان من فرستاده، من میتوانم تو را با نوک نیزهام بردارم و میان زمین و آسمان نگاه دارم، در حالی که نه مرده باشی و نه زنده.
ابن ابی الحدید میگوید: استاد تاریخ من (ابو الخیر) هر موقع این بخش از تاریخ را شرح میداد، چنین میگفت: «عمرو» در حقیقت از نبرد با علی علیه السّلام میترسید، زیرا او در جنگ بدر و احد حاضر بود و دلاوریهای علی علیه السّلام را دیده بود. از این نظر، میخواست علی را از نبرد با خود منصرف سازد.
علی علیه السّلام فرمود: تو غصه مرگ مرا مخور، من در هر دو حالت (کشته شوم و یا بکشم) سعادتمند بوده و جایگاهم بهشت است، ولی در همه احوال دوزخ انتظار تو را میکشد.”عمرو» لبخندی زد و گفت: علی! این تقسیم عادلانه نیست، بهشت و دوزخ هر دو مال تو باشد.
در این هنگام، علی علیه السّلام او را به یاد پیمانی انداخت که روزی دست در استار کعبه کرده و با خدا عهد بسته بود که هر قهرمانی در میدان نبرد سه پیشنهاد کند، یکی از آنها را بپذیرد. به همین دلیل، علی پیشنهاد کرد که نخست اسلام آورد، او گفت: علی! از این بگذر که ممکن نیست. فرمود: دست از نبرد بردار و «محمد» را به حال خود واگذار و از معرکه جنگ بیرون رو. گفت: پذیرفتن این مطلب برای من وسیله سرافکندگی است، فردا شعرای عرب، زبان به هجو و بدگویی من میکشانید و تصور میکنند که من از ترس به چنین کاری دست زدم. علی فرمود: اکنون حریف تو پیاده است، تو نیز از اسب پیاده شو تا با هم نبرد کنیم. وی گفت: علی! این یک پیشنهاد ناچیزی است که هرگز تصور نمیکردم، عربی از من چنین درخواستی بکند و پذیرفت.
نبرد دو قهرمان
نبرد میان دو قهرمان به شدت آغاز شد و گرد و غبار اطراف دو قهرمان را فراگرفت و تماشاگران از وضع آنان بیخبر بودند. تنها صدای ضربههای شمشیر که بر روی آلات دفاعی از سپر و غیره میخورد، به گوش آنان میرسید. پس از زد و خوردهایی”عمرو» شمشیر خود را متوجه سر علی کرد، علی علیه السّلام ضربت او را با سپر مخصوص دفع کرد؛ با این حال، شکافی در سر وی پدید آورد اما او از فرصت استفاده کرد و ضربتی کاری بر پای حریف وارد ساخت و «عمرو» نقش بر زمین گشت.
صدای تکبیر از میان گرد و غبار که نشانه پیروزی علی علیه السّلام بود، بلند شد. منظره به خاک غلطیدن «عمرو» آنچنان رعبی در دل سایر قهرمانان که در پشت سر«عمرو» ایستاده بودند؛ افکند که بیاختیار عنان اسبها را متوجه خندق کردند و همگی به لشکرگاه خود بازگشتند. جز «نوفل» که اسب وی در وسط خندق سقوط کرد و خود او سخت به زمین خورد، مأموران خندق او را سنگ باران کردند، اما وی با صدای بلند گفت: این طرز کشتن، دور از جوان مردی است، یک نفر فرود آید با هم نبرد کنیم و علی علیه السّلام وارد خندق شد و او را کشت.
وحشت سراسر لشکر شرک را فراگرفته و بیش از همه ابو سفیان مبهوت شده بود. وی تصور میکرد که مسلمانان بدن «نوفل» را برای گرفتن انتقام حمزه، مثله خواهند کرد، لذا کسی را فرستاد تا جسد او را به ده هزار دینار بخرد. پیامبر فرمود: نعش را بدهید، پول مرده در اسلام حرام است.
ارزش این ضربت
به حسب ظاهر علی علیه السّلام قهرمانی را کشته بود، ولی در حقیقت افرادی را که از شنیدن نعرههای دل خراش«عمرو» رعشه بر اندامشان افتاده بود، زنده کرد و یک ارتش ده هزار نفری را که برای پایان دادن حکومت جوان اسلام کمر بسته بودند، وحشت زده ساخت. و اگر پیروزی از آن «عمرو» بود، در آن لحظه معلوم میشد که ارزش این فداکاری چه قدر بوده است.
وقتی علی به محضر پیامبر شرف یاب شد، او ارزش ضربت علی را چنین توصیف کرد: ضَرْبَةُ عَلّیٍ یَوْمَ الْخَنْدَق افْضَلُ مِنْ عِبادَةِ الثقلین؛ ضربت شمشیر علی علیه السلام در جنگ خندق از عبادت جن و انس برتر است. ارزش این فداکاری بالاتر از تمام اعمال امت من است، زیرا در سایه شکست بزرگترین قهرمان کفر، عموم مسلمانان، عزیز و ملت شرک خوار و ذلیل شد.
در جنگ احزاب رویارویی و مواجهه تمامی جبهه کفر با جبهه ایمان بود. تمامی دشمنان دین، برای نابودی اسلام، با یک اتحاد نظامی، در یک جبهه واحد، متحد شد و صف آرایی کردند. بر این اساس پیامبر گرامی اسلام در تعبیر از جنگ احزاب میفرماید: «بَرَزَ الإِيمانُ كُلُّهُ إلَى الشِّركِ كُلِّهِ[8]» در جنگ احزاب تمامی ايمان در برابر تمام شرک قرار گرفت. و وقتی با کشتن عمربن عبدود، توسط حضرت علی علیه السلام جنگ مختومه شد و اتحاد نظامی همه کفر و شرک در هم شکست؛ پیامبر گرامی اسلام، جانفشانی علی علیه السلام را فضیلتی بالاتر از همه فضائل خواند و فرمود: «ضَرْبَةُ عَلّیٍ یَوْمَ الْخَنْدَق افْضَلُ مِنْ عِبادَةِ الثقلین[9]» ضربت شمشیر علی علیه السلام در جنگ خندق از عبادت جن و انس برتر است.
جوان مردی
با اینکه زره «عمرو» گران بها بود، ولی علی روی جوان مردی دست به آن نزد. حتی خلیفه دوم، علی را سرزنش کرد که چرا زره او را از بدنش در نیاورد. خواهر «عمرو» از جریان آگاه شد و گفت: هرگز تأسف نمیخورم که برادرم کشته شد، زیرا به دست فردی کریم کشته شده است و اگر غیر از آن بود تا جان داشتم اشک میریختم.
شیرازه سپاه عرب گسست
انگیزه سپاه عرب و یهود برای جنگ با اسلام، انگیزه واحدی نبود. یهود از گسترش روز افزون حکومت جوان اسلام بیم داشت و محرّک قریش، عداوتهای دیرینه آنان با اسلام و مسلمانان بود. قبیلههای «غطفان»، «فزاره» و تیرههای دیگر به طمع محصولات خیبر که یهودیان آنجا به آنان وعده داده بودند؛ در این نبرد شرکت کرده بودند. بنابراین، محرک دستههای اخیر، یک امر مادی بود و اگر این هدف از طریق مسلمانان تأمین میشد آنان با خوشحالی هرچه تمامتر به خانههای خود بازمیگشتند. به خصوص که سرمای سال و کمی علوفه و طول مدت محاصره، روح و روان آنان را خسته کرده و دامهای آنان را در آستانه مرگ قرار داده بود.
از این نظر، پیامبر هیئتی را مأمور کرد که با سران قبایل نامبرده پیمانی ببندند و بگویند: مسلمانان حاضرند یک سوم میوههای مدینه را به آنان بدهند، مشروط بر اینکه آنها از صفوف «احزاب» جدا شوند و به مناطق خود بازگردند. نمایندگان پیامبر قراردادی را با سران قبایل تنظیم کرده، برای امضا خدمت پیامبر آوردند.
پیامبر جریان را با دو افسر رشید: «سعد بن معاذ» و «سعد بن عباده» در میان نهاد. هر دو با هم رأی دادند که اگر این پیمان به دستور خداست، قبول میکنیم و اگر نظر شخصی آن حضرت است که نظر ما را میخواهند، تصور میکنیم که قرارداد در همین جا متوقف شود و از تصویب نهایی نگذرد، زیرا ما در هیچ یک از ادوار به این قبایل باج ندادهایم و یک نفر از این دستهها جرأت نداشت دانهای از خرماهای ما را از طریق زور و فشار ببرد، چه رسد که الآن در پرتو عنایات خدا و راهنماییهای حضرتت اسلام آورده و با این دین، گرامی و عزیز شدهایم و در ادامه گفتند: « و اللّه لا نعطیهم إلّا السیف حتی یحکم اللّه بیننا و بینهم» به خدا سوگند! ما تقاضای باطل و پوچ آنها را با شمشیر پاسخ میدهیم، تا به حکم الهی کار فیصله پیدا کند.
پیامبر فرمود: علت این که من به فکر چنین قراردادی افتادم، این بود که دیدم شما هدف سپاه عرب قرار گرفته و از هر سو مورد هجوم واقع شدهاید؛ چاره را در این دیدم که از این طریق اتفاق دشمن را برهم بزنم. اکنون که فداکاری شما بر من آشکار شد، من قرارداد را متوقف ساخته و به شما میگویم و به گفتهام ایمان دارم، که خداوند پیامبر خود را خوار نساخته و وعده خود را در پیروزی توحید بر شرک عملی خواهد کرد. در این لحظه، «سعد بن معاذ» با کسب اجازه مطالب نامه را پاک کرد و گفت: بتپرستان هرچه میخواهند در حق ما انجام بدهند، ما ملت باج دهی نیستیم.
عوامل تفرقه سپاه عرب
- کشته شدن «عمرو»
کشته شدن «عمرو» قهرمان توانای سپاه عرب که بسیاری از افراد به پیروزی او امیدوار بودند، رعب و هراس شدیدی ایجاد کرد؛ خصوصا به دنبال کشته شدن وی قهرمانان دیگر، از میدان نبرد گریختند.
- دو دلی سران بعضی از قبایل
نخستین عامل پیروزی، گفت و گوهای نمایندگان پیامبر با سران قبایل «غطفان» و «فزاره» بود، زیرا این قرارداد اگر چه به تصویب نهائی نرسید، نقض آن نیز اعلام نشد. قبایل مزبور از این طریق با متفقین خود دودل شده و روز به روز در انتظار امضای قرارداد مزبور بودند و هر موقع از آنها تقاضای حمله عمومی میشد، آنان به امید این قرارداد، به عذرهای خاصی، تقاضا را رد میکردند.
- عملی شدن نقشه نعیم بن مسعود
نعیم بن مسعود تازه مسلمان، با طرح نقشهای در به هم زدن اتحاد فوق العاده سپاه عرب مؤثر بود. او با مراجعه به تک تک سران سپاه شرک و گفتگو با آنان، در نقشهای مؤثر کاری کرد که سران سپاه شرک اعتمادشان به همدیگر سلب شد و اتحاد سپاه شرک در هم ریخت و آنان به یکدیگر بدگمان شدند به حدی که دیگر حاضر نبودند با مسلمانان بجنگند.
- امداد الهی
ناگهان هوا طوفانی شد، به حدی که خیمهها را از جای کند و دیگهای غذا را واژگون کرد و چراغها را خاموش نمود و آتشهای افروخته متلاشی کرد. در این لحظه، پیامبر «حذیفه» را مأمور کرد که از خندق عبور کرده از اوضاع دشمن اطلاعاتی به دست بیاورد. وی میگوید: من خود را تا نزدیک ابو سفیان رسانیده، دیدم او در میان سران سپاه مشغول سخنرانی است و چنین میگوید:
نقطهای که ما فرود آمدهایم، مرکز زندگی ما نیست. چارپایان ما دست خوش هلاک شده و باد و طوفان، خیمه و خرگاه و آتش برای ما باقی نگذاشته است و سردی هوا دارد ما را از پا در میآورد و «بنی قریظه» نیز ما را یاری نکردند. صلاح در این است که از اینجا کوچ کنیم. سپس بر شتر زانو بسته خود سوار شده، مرتب بر بدن او تازیانه میزد. بیچاره به قدری ترسان و سرخورده بود که نمیدانست دستهای شترش بسته است.
هنوز سفیدی صبح منطقه احزاب را روشن نکرده بود که سپاه عرب آنجا را ترک کرد و کسی از آنان در آنجا باقی نماند. بدین ترتیب غائله احزاب در بیست و چهارم ماه ذی القعده سال پنجم پایان پذیرفت[10].
صف آرایی ايمان و کفر
به تعبیر رهبر معظم انقلاب اسلامی اگر بخواهیم جبهه امروز دشمن جمهوری اسلامی را در صدر اسلام مشابه سازی بکنیم میشود جنگ احزاب. جنگ احزاب چند حقیقت را روشن کرد:
- چراغِ مصطفوی با شرارِ بولَهَبیست
رویارویی و مواجهه جبهه کفر با جبهه ایمان، دور از انتظار نیست، بلکه بسیار طبیعی و یک حقیقت تاریخی است چنان که خداوند تبارک و تعالی در قرآن کریم میفرماید: «وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا شَياطينَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ يُوحي بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً[11]» اينگونه در برابر هر پيامبرى، دشمنى از شياطين انس و جنّ قرار داديم؛ آنان براى اغفال مردم، سخنان ظاهر فريب و بىاساس القا مىكردند.
در این چمن گلِ بی خار کس نچید آری * چراغِ مصطفوی با شرارِ بولَهَبیست
- کینه توزترین دشمنان بشریت
رویارویی و مواجهه جبهه کفر با جبهه ایمان، توسط سرسختترین و کینه توزترین دشمنان بشریت اتفاق میافتد، چنان که خداوند تبارک و تعالی در قران کریم میفرماید: «لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الْيَهُودَ وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا[12]» هر آینه سرسختترین و کینه توزترین دشمنان بشریت نسبت به مؤمنان، یهود و مشرکان هستند.
- دشمنان دین کوتاه بیا نیستند
این رویارویی و مواجهه جبهه کفر با جبهه ایمان، به شدیدترین شکل آن اتفاق میافتد چنان که خداوند تبارک و تعالی در قران کریم میفرماید: «وَلَنْ تَرْضَىٰ عَنْكَ الْيَهُودُ وَلَا النَّصَارَىٰ حَتَّىٰ تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ[13]» هرگز یهود و نصاری از تو راضی نخواهند شد و دست از دشمنی برنخواهند داشت، مگر آنکه به طور کامل، تسلیم خواستههای آنها شوی و از آیین آنها پیروی کنی.
- جنگ ترکیبی
همواره رویارویی و مواجهه جبهه کفر با جبهه ایمان در یک جنگ ترکیبی بوده است. در جنگ ترکیبی از ارازل و اوباش گرفته تا منافقین، از جاسوسی و نفوذ گرفته تا تحریف و دورغ، از فساد و فحشا گرفته تا ظلم و ستم، از فساد اخلاقی گرفته تا جنایتهای جنگی، از سحر و جادو گرفته تا نقشههای شیطانی، از شیاطین انسی گرفته تا شیاطین جنی و از سخت افزار گرفته تا نرم افزار؛ همه بکار گرفته میشود تا جلوی پیشرفت اسلام گرفته شود و این همان حقیقتی است که خداوند تبارک و تعالی در قرآن کریم به حملههای چند ضلعی تبلیغاتی، اقتصادی، فرهنگی و نظامی شیطان اشاره کرده و به وی خطاب میکند و میفرماید: «وَاسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِكَ وَأَجْلِبْ عَلَيْهِمْ بِخَيْلِكَ وَرَجِلِكَ وَشَارِكْهُمْ فِي الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ وَعِدْهُمْۚ وَمَا يَعِدُهُمُ الشَّيْطَانُ إِلَّا غُرُورًا[14]» هر كه را توانستى با آواى خود به لغزش افکن و با سواره نظام و پياده نظام خود، بر آنان بتاز و در اموال و اولاد آنان شریك شو و به ايشان وعده بده، و شيطان جز فريب و دروغ به آنها وعده نخواهد داد.
- دفاع مقدس
رویارویی و مواجهه ایمان در برابر کفر یک سنت الهی است چنان که خداوند تبارک و تعالی در قران کریم میفرماید: «وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِيَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللَّهِ كَثِيراً[15]» و اگر خدا بعضى از مردم را با بعض ديگر دفع نمىكرد، صومعهها و كليساها و كنيسهها و مساجدى كه نام خدا در آنها بسيار برده مىشود، سخت ويران مىشد. و در آیه دیگر میفرماید: «وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعَالَمِينَ[16]» و اگر خدا برخی مردم را در مقابل بعضی دیگر بر نمیانگیخت فساد روی زمین را فرا میگرفت، و لیکن خدا، خداوند فضل و کرم بر همه اهل عالم است.
- پیروزی از آن مؤمنان است
مؤمنان در رویارویی و مواجهه جبهه کفر با جبهه ایمان، از هیچ چیزی نمیحراسند و محکم و استوار میایستند چنان که خداوند تبارک و تعالی در قرآن کریم میفرماید: «اَلا اِنَّ اَولِیاءَ اللهِ لا خَوفٌ عَلَیهِم وَ لا هُم یَحزَنون[17]» و به یقین پیروزی از آن مؤمنان صبور و ثابت قدم است. «وَلَيَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ[18]» و به تحقیق خداوند کسانی که به یاری دین قیام کنند؛ یاری می رساند چرا كه خدا نيرومند و شكستناپذير است.
- جبهه امروز دشمنان دین
امروز همان رویارویی و مواجهه اتفاق افتاده است. امروز تمامی جبهه کفر در برابر جمهوری اسلامی صف آرایی کرده است چرا که جمهوری اسلامی بر خلاف همه رویههای مادی دنیا بوجود آمد و همه قدرتهای بزرگ دنیا را به چالش کشید، تمامی طراحیهای آنان را نقش بر آب کرد و نظام سلطه را در رسیدن به اهداف سلطه جویانه خود، ناکام گذاشت؛ پس بدیهی است که دشمنان دین ساکت ننشینند و تمام قوا با انقلاب اسلامی به دشمنی برخیزند.
انقلاب اسلامی که بر پیکر دو ابرقدرت شرق و غرب لرزه انداخت و دنیا را از انحصار دو ابرقدرت خارج كرد و یك قدرت مبتنی بر دین در جغرافیای سیاسی و حاكمیتی قرن بیستم بوجود آورد و دنیا را به تدین و معنویت، شرافت و انسانیت، آزادی و استقلال دعوت نمود و به اسلام حیات مجدد داد و به ملت مسلمان و شریف ایران، هویت جهانی بخشید؛ پس بدیهی است که دشمنان دین، با تمام قوا بر علیه انقلاب اسلامی قد علم کنند.
- ایمان مؤمنان، با دشمنیها باید افزوده شود
بر اساس آیه کریمه «وَلَمَّا رَأَى الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزَابَ قَالُوا هَٰذَا مَا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَصَدَقَ اللَّهُ وَرَسُولُهُۚ وَمَا زَادَهُمْ إِلَّا إِيمَانًا وَتَسْلِيمًا[19]» هرچه دشمنیها با جمهوری اسلامی بیشتر شود؛ باید به تحقق وعدههای الهی و به پیروزی جبهه حق؛ بیشتر ایمان پیدا کنیم و بیشتر اعتقاد داشته باشیم و درستی راهی که انتخاب کردهایم را بیشتر تصدیق کنیم و بهتر از گذشته از آرمانهای انقلاب دفاع کنیم و در برابر توطئهها قویتر بایستیم.
- بَرَزَ الإِيمانُ كُلُّهُ إلَى الشِّركِ كُلِّهِ
امروز تمامی کفر، در برابر تمامی ايمان صف آرایی کرده است. آیا جهان اسلام هم به تمامه در برابر کفر صف آرایی کرده است؟ مصداق بَرَزَ الإِيمانُ كُلُّهُ إلَى الشِّركِ كُلِّهِ امروز کیست؟
[1]. جنگ احزاب در سوره احزاب در هفده آیه (از آیه ۹ تا ۲۶) آمد است.
[2]. آیه 51 سوره نساء.
[3]. آیه 22 سوره احزاب
[4]. این جریان، به طور واضح در سوره «نور»، ضمن آیههای 62 و 63 بیان شده است.
[5]. نام دو قبیلهای است که سپاه تبلیغی اسلام را به سرزمین خود دعوت نمود، و سپس آنان را کشتند.
[6]. و لقد بححت من النداء بجمعکم هل من مبارز.
[7]. سوره انبیاء آیه 89.
[8]. الأمثل في تفسیر کتاب الله المنزل،مکارم شیرازی،ج ۱۳،ص ۲۰۳
[9]. همان
[10]. منبع: فروغ ابدیت آیت الله سبحانی.
[11]. آیه 112 سوره انعام
[12]. آیه 82 سوره مائده
[13]. آیه 120 سوره بقره
[14]. آیه 64 سوره اسراء
[15]. آیه 40 سوره حج
[16]. آیه 251 سوره بقره
[17]. آیه 62 سوره یونس
[18]. آیه 40 سوره حج
[19]. آیه 22 سوره احزاب
دیدگاهتان را بنویسید