خیانت ابولبابه

ابولبابه با این سخن و با این حرکت، احساس کرد خیانت کرده است و به شدت پشیمان شد و از پیش یهودیان بنی قریظه بیرون آمد و خود را محکم به یکی از ستون‌های مسجد بست و گفت: «خدایا تا توبه من قبول نشود من خودم را از این ستون باز نخواهم کرد».


خیانت ابولبابه

استوانه توبه

طایفه یهود بنی قریظه تنها طایفه‌ای بود که بر اساس عهدنامه با پیامبر گرامی اسلام در مدینه ماند و به زندگی مسالمت آمیز با مسلمانان ادامه داد. اما در جریان جنگ احزاب نقض عهد کرد و با همکاری یهودیان و مشرکین قریش در یک فتنه خطرناکی، از داخل، شهر مدینه را ناامن کرد.

 

بر این اساس بعد از جنگ احزاب، پیامبر گرامی اسلام تصمیم گرفت تا خیانت یهودیان بنی قریظه را پاسخ دهد و کار آنان را یک سره کند. بر این اساس آن بزرگوار با جمعی از مسلمانان، قلعه آنان را محاصره کردند.

 

یهودیان بنی قریظه وقتی از تصمیم پیامبر گرامی اسلام مطلع شدند گفتند: ابولبابه که هم پیمان ما است را پیش ما بفرست تا با او مشورت کنیم. پیامبر گرامی اسلام قبول کرد و فرمود: ابولبابه برود. ابولبابه که قبل از اسلام با یهودیان روابط خاصی داشت و هم پیمان آنان بود، پیش یهودیان بنی قریظه رفت و آنان از وی در باره تصمیم پیامبر جویا شدند و ابولبابه، بدون توجه به منافع اسلام و مسلمین جمله‏ای گفت و اشاره‏ای به گردن خود کرد مبنی بر این که اگر تسلیم هم بشوید پیامبر همه شما را خواهد کشت و آن جمله و آن اشاره نه تنها واقعیت نداشت بلکه به نوعی به نفع یهودیان و به ضرر مسلمین تمام می‌شد.

 

ابولبابه با این سخن و با این حرکت، احساس کرد خیانت کرده است و به شدت پشیمان شد و از پیش یهودیان بنی قریظه بیرون آمد و به مدینه بازگشت و از خانه طنابی را برداشت و وارد مسجد النبی شد و خود را محکم به یکی از ستون‌های مسجد بست و گفت: «خدایا تا توبه من قبول نشود من خودم را از این ستون باز نخواهم کرد».

 

امین وحی پیامبر گرامی اسلام را از خیانت ابولبابه مطلع شاخت: «يا أيُّها الَّذينَ امَنوا لا تَخُونوا اللّه والرسول وتخونُوا أماناتكم وأنتم تعلمون»[1]؛

 

خبر در شهر پیچید و به پیامبر گرامی اسلام رسید. مسلمانان از حضرت خواستند تا نزد خداوند برای ابولبابه، شفاعت کند و حضرت فرمود: «أما أنه لوجاءنی لاستغفرت له، فأما إذ قد فعلَ ما فعلَ فما أنا بالذی أطلقه من مکانه حتّى یتوب اللّه علیه»؛ هان! اگر نزد من آمده بود، برای او طلب مغفرت می‌کردم؛ اما اینک که چنین کرده است من هرگز او را از جا و مکان و بند و زندانش رهایی نخواهم داد تا خداوند توبه او را بپذیرد.

 

روزها هنگام نماز او را باز می‌کردند و پس از اقامه نماز و تناول غذایی که دخترش برایش می‌آورد؛ دوباره خود را به ستون می‌بست و به تضرع و استغفار و اظهار پشیمانی مشغول می‌شد.

 

مدتی گذشت پیامبر گرامی اسلام در خانه ام‏سلمه بود که پیک وحی آیه قبول توبه ابولبابه را بر قلب نازنین آن بزرگوار نازل کرد و آن حضرت به ام‏سلمه فرمود: توبه‏ ابولبابه پذیرفته شد: «وَ آخرونَ اعترفوا بذُنُوبهم خَلطوا عَملا صالحاً وآخر سيّئاً عسى اللّه أن يتوب عليْهِمْ انَّ اللّه غَفُورٌ رحيم»[2]؛

 

ام‏سلمه گفت: یا رسول الله اجازه می‏دهید که من این بشارت را به او بدهم؟  فرمود: مانعی ندارد و ام‌سلمه سر از دریچه اطاقش که کنار مسجد بود، بیرون آورد و گفت: بشارت ابولبابه، خداوند توبه تو را قبول کرد.

 

خبر قبول و پذیرش توبه ابولبابه دوباره در شهر مدینه پیچید و مسلمانان همه به مسجد هجوم آوردند تا ابولبابه از ستون باز کنند. ابولبابه گفت: نه، کسی‏ باز نکند، من می‏خواهد پیامبر با دست مبارک خودش مرا باز کنند. به پیامبر اطلاع دادند که ابولبابه می‌خواهد شما او را باز کنید و آن بزرگوار پذیرفت و هنگام اقامه نماز که به مسجد آمد او را از ستون باز کرد. بعد آن ستونی که ابولبابه خود را به آن بسته بود به ستون ابولبابه و ستون توبه شهرت گرفت[3].

 


[1]. الأنفال: 27

[2]. التوبة: 102

[3]. کتاب سيد المرسلين: ج2: آیت الله سبحانی

نوشته های مشابه

← نوشته قبلی

نوشته بعدی →

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *