نکته مهم داستان بازرگان و طوطی این است که درس آزادی و آزادگی را باید با عمل به نسلها آینده آموخت، کاری که سرور آزادگان جهان یعنی حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام کرد.
بازرگانی یک طوطی در منزل داشت، روزی قصد سفر تجاری هند داشت، قبل از حرکت ضمن خدا حافظی با یکایک افراد خانواده، از آنان در باره سوغاتی که میخواستند برایشان بیاورد سؤال کرد و در آخر از طوطی خود هم خدا حافظی کرد و به او گفت من به سرزمین تو، هندوستان میروم، چه سوغاتی میخواهی برایت بیاورم؟ طوطی گفت: من سوغات نمیخواهم، فقط دوستانم را از احوال من با خبر کن و به آنها بگو من این جا در قفسم و از فراغ شما در سوز و آتشم.
بازرگان به هند رفت و پس از تجارت، به جنگلی برخورد کرد که طوطیهای بسیار روی درختان آن نشسته بودند. خطاب به آنها گفت: ای طوطیها پیغامی برای شما دارم و آن این است که یکی از شما در قفس خانه ما است، وضع خوبی دارد، زندگی خوب دارد و خوراک مناسب دارد، او به شما سلام رساند.
تا سخن بازرگان تمام شد یکی از طوطیها به خود لرزید و بالبال زد و بر روی زمین افتاد. بازرگان جلو رفت و دید طوطی مرده است. بازرگان با خود گفت: مگر چه گفتم که این طوطی مرد؟ و اصلاً چرا من این پیام را رساندم؟ و از این اتفاق بسیار متأسف شد اما چارهای نداشت، به ناچار طوطی را رها کرد و بازگشت.
وقتی به وطنش بازگشت و رفت سراغ طوطی خود، طوطی از او پرسید پیغام مرا به هم قطارانم رساندی؟ بازرگان گفت: من از آن پیام رساندن پشیمانم. طوطی گفت: چرا پیشمان شدی؟ مگر چه اتفاقی افتاده است؟ بازرگان چیزی نگفت. طوطی اسرار کرد و بازرگان به ناچار گفت: وقتی پیام تو را به طوطیان رساندم، یکی از طوطیها به خود لرزید و بالبال زد و بر روی زمین افتاد و مرد.
تا این سخن از زبان بازرگان بیرون آمد، طوطی خودش نیز بر خود لرزید و بالبال زد و در کف قفس افتاد و مرد. بازرگان بسیار متأثر شد که چرا این خبر را به طوطی خودش داد و سبب مرگ او هم شده، اما چارهای نداشت، به ناچار در قفس را گشود و او را به بیرون پرت کرد.
تا طوطی به سمت بیرون پرتاب شد، شروع به بال زدن کرد و روی شاخه بلندی نشست و از بازرگان تشکر کرد. بازرگان که حیرت زده شده بود، از طوطی سِرّ این کار را سؤال کرد و طوطی گفت: آن طوطی تا فهمید که من اینجا اسیرم، به من آموخت که چگونه خود را آزاد کنم و نجات دهم و تو خودت وسیله آزادی مرا فراهم کردی.
پند اوّل: دشمنیها همه بخاطر داشتهها است
طوطی در هند با عمل خود به طوطی در قفس فهماند که «قفس برای داشتهها است» هر کس زیبایی، هنر و امتیازی داشته باشد، او را در بند میکشند، داشتهها و امتیازها دشمنی میآورد. اگر دانه باشی مرغها ترا میخورند. اگر غنچه باشی کودکان ترا میچینند. ممتازان صد دشمن و صد حادثه در انتظار آنها است، دوست به او حسد میورزد و دشمن برای او نقشه میکشد و الا بیهنران را خطری تحدید نمیکند. پس «دشمنیها همه بخاطر داشتهها است» و این اختصاصی به افراد ندارد بلکه ملتها هم همین طور است و الا ملتی که هنری نداشته باشد، نه دشمن دارد و نه تحدید و نه تحریم میشود.
پند دوّم: باید ترک صفات کرد
طوطی در هند با عمل خود به طوطی در قفس فهماند که ترا به خاطر زیباییهایت و شیرین زبانیهایت در قفس کردهاند، برای رهایی باید «ترک صفات کنی»، تا رها شوی، باید هیچ شوی، تا آزاد شوی و باید فنا شوی تا آزادیت را به دست آوری. این جا است که بازرگان به طوطی میگوید: من از کار تو پند گرفتم که برای رهایی جان، باید همه چیز را ترک کرد.
بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید
در این عشق چو مردید همه روح پذیرید
بمیرید بمیرید از این مرگ نترسید
کز این خاک برآیید سماوات بگیرید
تا تعلقات باشد، نمیشود پرواز کرد، تا دلبستگی باشد، نمیشود آزاد شد. باید خود را از همه این تعلقات و افتخارات، خود را آزاد کرد تا پران شد. روح و جان انسان مثل بالن است، برای پرواز با بالن، باید همه بندها را برید و همه وزنههایی که به بالن وصل است را رها کرد.
گرچه سرو را درخت آزادگی مینامند:
به سرو گفتند چرا میوهای نمیآری؟
گفت آزادگان تهیدستند،
با این حال به سرو هم خورده میگیرند که:
ای سرو پای بسته به آزادگی مناز
آزاده منم که از همه عالم بریدهام.
اگر کسی بخواهد پرواز کند و به مقامات بالاتر برسد، باید هرچه دارد را در طبق اخلاص بگذارد و رها کند
گفت که دیوانه نهای لایق این خانه نهای
رفتم دیوانه شدم سلسله بندنده شدم
گفت که سرمست نهای رو که از این دست نهای
رفتم و سرمست شدم وز طرب آکنده شدم
گفت که تو کشته نهای در طرب آغشته نهای
پیش رخ زنده کُنش، کُشته و افکنده شدم
گفت که تو شمع شدی قبله این جمع شدی
جمع نیم شمع نیم دود پراکنده شدم
گفت که شیخی و سری پیشرو و راهبری
شیخ نیم، پیش نیم، امر تو را بنده شدم
گفت که با بال و پری من پر و بالت ندهم
در هوس بال و پرش بیپر و پرکنده شدم
تا منیت از انسان جدا نشود انسان به جایی نمیرسد و همه اختلافات هم سر همین منیت و خودخواهیها است.
گفتم که بنما نردبان، تا برروم بر آسمان
گفتا سرِ تو نردبان، سر را درآور زیر پا
سر نماد خودخواهی است
چون پای خود بر سر نهی، پا بر سر اختر نهی
چون تو هوا را بشکنی پا بر هوا نه، هین بیا
پند سوّم: به عمل کار براید به سخنرانی نیست
درسهای مهم و اساسی را باید در عمل به انسانها آموخت نه با سخنرانی. درس آزادی و آزادگی، انسانیت و شرافت را باید با عمل به نسلها آینده آموخت، کاری که سرور آزادگان جهان یعنی حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام کرد. اگر آن بزرگوار درس آزادگی و انسانیت را بیان میکرد و صد سخنرانی داشت اما خود عمل نمینمود؛ ممکن نبود پیام و درس آزادی و آزادگی، انسانیت و شرافت از تاریخ عبور کند و به نسلهای آینده برسد. حضرت امام حسین در عمل، آزادگی را به همه نسلها آموخت.
بزرگ فلسفه قتل شاه دین حسین این است
که مرگ سرخ به از زندگی ننگین است
حسین مظهر آزادگی و آزادی است
خوشا کسی که چنینش مرام و آیین است
نه ظلم کن به کسی و نه به زیر ظلم برو
که این مرام حسین است و منطق دین است
همین نه گریه بر آن شاه تشنه لب کافیست
اگر چه گریه بر الام قلب تسکین است
ببین که مقصد عالی وی چه بود ای دوست
که درک آن سبب عز و جاه و تمکین است
ز خاک مردم آزاده بوی خون آید
نشان شیعه و آثار پیروی این است
زخون سرخ شهیدان کربلا خوشدل
دهان غنچه و دامان لاله رنگین است
خوشدل تهرانی
دیدگاهتان را بنویسید