هشام بن عبدالملک، به همراه گروهی از بزرگان شام، میخواست حجرالاسود را استلام کند اما به خاطر ازدحام جمعیت نتوانست خود را به حجرالاسود برساند لذا کناری نشست و شامیان گرد او حلقه زدند.
در همین حال حضرت امام سجاد زینالعابدین عَلَیهِالسَّلام با لباس احرام وارد مسجد شد و چون نزدیک رکن رسید، جمعیت به احترام مقام شامخ امامت و هیبت آن حضرت کنار رفتند و آن بزرگوار توانست به آسانی حجرالاسود را استلام نماید.
حرمتی که مردم به آن حضرت نهادند، در دیدۀ شامیان بزرگ و شگفت آمد که چگونه است ازدحام مردم که امیرالحاج را به راحتی پس زد، چگونه به سادگی برای شخصی از بین رفت، لذا از هشام پرسیدند: او کیست؟ و هشام به دلیل حقارت درونی، گفت: نمیشناسم!
در آن هنگام فَرَزدَق شاعر نامی شیعه با شجاعت تمام در میان جمعیت بانگ برآورد:
من او را میشناسم و فیالبداهه قصیدهای ارزشمند و حماسی در مدح آن حضرت سرود و نام خود را برای همیشه در طومار مدیحه سرایان شجاع خاندان عصمت و طهارت عَلَیهِمالسَّلام ثبت و ضبط کرد.
در زمان خلافت غاصبانه ولید بن عبدالملک، برادر خلیفه، هشام بن عبدالملک، امیر الحاج بود، او به همراه گروهی از بزرگان شام برای انجام اعمال حج وارد مکه شد و پس از ورود به مسجدالحرام، میخواست حجرالاسود را استلام کند و ببوسد، اما به خاطر انبوه جمعیت و ازدحام طواف کننده نتوانست خود را به حجرالاسود برساند لذا کنار رفت و نظارهگر طواف شد و شامیان گرد او حلقه زدند.
در همین حال حضرت امام سجاد زینالعابدین عَلَیهِالسَّلام با لباس احرام وارد مسجد شد و چون نزدیک رکن رسید، جمعیت به احترام مقام شامخ امامت و هیبت آن حضرت کنار رفتند و آن بزرگوار توانست به آسانی حجرالاسود را استلام نماید.
حرمتی که مردم به آن حضرت نهادند، در دیدۀ شامیان بزرگ و شگفت آمد که چگونه است ازدحام مردم که امیرالحاج و شامیان را به راحتی پس زد، چگونه به سادگی برای شخصی از بین رفت، لذا از هشام پرسیدند: او کیست؟
هشام به دلیل حقارت درونی، با چهرهای در هم کشیده، خود را به نادانستگی زد و در جواب شامیان گفت: نمیشناسم!
فَرَزدَق از شعرای مشهور عرب، که در کنار هشام نشسته بود و منظره را نظاره میکرد، با شجاعت تمام در میان جمعیت بانگ برآورد:
من او را میشناسم و آن گاه فیالبداهه قصیدهای ارزشمند و حماسی در مدح آن حضرت سرود و نام خود را برای همیشه در طومار مدیحه سرایان شجاع خاندان عصمت و طهارت عَلَیهِمالسَّلام ثبت و ضبط کرد.
قبل از بیان قصیده فرزدق چند نکته را باید توجه کرد
- هشام بن عبدالملک به گونهای در نظر شامیان، صحنه سازی کرده بود که شخصیتی مهمتر و ارزشمندتر از او در این سرزمین وجود ندارد و هنگامی که عزت و احترام مردم را نسبت به امام سجاد زینالعابدین عَلَیهِالسَّلام دید؛ احساس حقارت کرد، موقعیت خود را متزلزل و همه آن صحنهسازیها را بر باد رفته دید، به همین خاطر از روی عصبانیت خود را به نادانی زد؛
- بیان کمالات و فضائل بی مثال حضرت امام سجاد زینالعابدین عَلَیهِالسَّلام، در برابر خیل کثیری از حُجاج، و در حضور امیرالحاج خلیفه، که خود را از معارضان اصلی دودمان امامت میدانست، کار بسیار خطرناکی بود چرا که هر نوع تمجیدی از خاندان پیامبر به ویژه بارزترین فرد آن یعنی امام سجاد، به معنای نفی صریح و طرد غاصبان خلافت بود که فرزدق با خود گذشتگی و شجاعت آن را بخاطر محبت و ارادت به اهل بیت عصمت و طهارت و بخاطر حقانیت آن بزرگواران به جان خرید؛
- بیان بلند و پر مضامین در رابطه با امامت در قالب شعر آن هم فیالبداهه کار اعجاب انگیز است که حکایت از توان و قدرت این شاعر فرزانه دارد؛
- آن چه فرزدق در قصیده بلند و پرمغز خود آورده است حکایت از مراتب شناخت شاعر نسبت به عصمت و طهارت سرچشمه میگیرد، آن هم شناخت معرفتی نه شناخت شناسنامهای اهل بیت؛
- فرزدق به خاندان عصمت و طهارت عَلَیهِمالسَّلام ارادت خاص داشت ولی در عین حال در مدح خلفای اموی نیز شعر میسرود و این شیوه در بین بعضی از شعرا رواج داشته است تا بتوانند حرف حق خود را در قالب هنر به دربار خلفا و شاهان ببرند، اما شعرای انقلابی و مبارز مانند کمیت و دعبل هرگز از این شیوه استفاده نکردند؛
- هشام از شنیدن قصیده فرزدق به شدت ناراحت و خشمگین شد و به او تشر زد که چرا دربارۀ ما مثل این قصیده، قصیدهای نسرودهای؟! ألَا قُلْتَ فِینَا مِثْلَهَا؟! و فرزدق جواب داندان شکن به او داد: هَاتِ جَدّاً كَجَدِّهِ، وَ أباً كَأبِیهِ، وَ اُمّاً كَاُمِّهِ حَتَّی أقُولَ فِیكُمْ مِثْلَهَا: جدِّی مانند جدِّ او، و پدری مانند پدرش و مادری مانند مادرش بیاور! تا من دربارۀ شما مثل آن را بسرایم، این جا بود که هشام دستور داد حقوق فرزدق را قطع کنند و او را تبعید نمایند.
قصیده معروف فَرَزدَق
یا سَائلِى: أینَ حَلَّ الْجُودُ وَ الْكَرَمُ . عِنْدِى بَیانٌ إذَا طُلَّابُهُ قَدِمُوا
ای پرسندۀ از شخصیت جود و كرم، از من بپرس اگر جویای حقیقتی!
هَذا الّذی تَعرِفُ البَطْحاءُ وَطْأَتَهُ . وَالبَیتُ یعْرِفُهُ وَالحِلُّ وَالحَرَمُ
آن بزرگوار شخصیتی است كه سرزمین بَطْحَاء
و جایجای مکه، بیت الله الحرام و حِلّ و حرم، اثر گامهایش را میشناسد.
هذا ابنُ خَیرِ عِبادِ الله كُلُّهُمُ . هذا التّقی النّقی الطّاهِرُ العَلَمُ
او فرزند خاندانی است که همه آنها بهترین بندگان خدا هستند او شخصیتی منزه، وارسته و پاک از هر عیب و نقص و آلودگی است، آن بزرگوار دارای جایگاه رفیع علم، دانش و فضیلت است.
هَذَا الَّذِى أحْمَدُ الْمُخْتَارُ وَالِدُهُ . صَلَّى عَلَیهِ إلَهِى مَاجَرَى الْقَلَمُ
آن بزرگوار كسی است كه پدر او برگزیدۀ عالمیان است
و تا هنگامی كه قلم بر لوح آفرینش در حركت است، خداوند پیوسته بر او درود و تحیت میفرستد.
هَذَا عَلِىٌّ رَسُولُ اللهِ وَالِدُهُ . أمْسَتْ بِنُورِ هُدَاهُ تَهْتَدِى الامَمُ
نام این بزرگواری علی است، آن كه رسول خدا پدر اوست
كه تمامی امَّتهای جهان به نور هدایت وی هدایت یافتهاند.
هذا ابنُ فاطمَةٍ، إنْ كُنْتَ جاهِلَهُ . بِجَدّهِ أنْبِیاءُ الله قَدْ خُتِمُوا
این شخصیتی كه میگوئی او را نمیشناسم، فرزند فاطمه است
همان بزرگواری که سلسله جلیله انبیاء به جدّ او ختم میشود.
هَذَا ابْنُ سَیدَةِ النِّسْوَانِ فَاطِمَةِ . وَ ابْنُ الْوَصِىِّ الَّذِى فِى سَیفِهِ نِقَمُ
آن بزرگوار فرزند بزرگ بانوان جهان، فاطمه زهرا و پسر وصی رسول خدا است
كه آتش انتقام خداوندی از برق شمشیر او میدرخشید.
هَذَا الَّذِى عَمُّهُ الطَّیارُ جَعْفَرٌ . وَ الْمَقْتُولُ حَمْزَةُ لَیثٌ حُبُّهُ قَسَمُ
عموی آن بزرگوار جعفر طیار، و حمزة، شیر بیشۀ شجاعت است
كه دوستی آنها با جان مومنین آمیخته است.
وَلَیسَ قَوْلُكَ: مَن هذا؟ بضَائرِه العُرْبُ تَعرِفُ من أنكَرْتَ وَالعَجمُ
این كه میگوئی او را نمیشناسم، از عظمت و جلال، شکوه و شخصیت او نمیکاهد
زیرا آن بزرگواری كه میگوئی او را نمیشناسم، همه خلائق از عرب و عجم او را به خوبی میشناسند.
لَوْ یعْلَمُ الرُّكْنُ مَنْ قَدْ جَاءَ یلْثِمُهُ . لَخَرَّ یلْثِمُ مِنْهُ مَا وَطَى الْقَدَمُ
اگر ركن كعبه بداند كه كدامین انسان شریفی برای بوسیدنش گام فرا نهاده است
هر آینه برای بوسه باران کردن جای پایش بر زمین میافتد.
یكَادُ یمْسِكُهُ عِرْفَانَ رَاحَتِهِ . رُكْنُ الْحَطِیمِ إذَا مَا جَاءَ یسْتَلِمُ
بخاطر بزرگواری و شخصیت والای او در وقت استلام گوئی
ركن میخواهد بر او پیشی بگیرد و دست امام را ببوسد.
الله شَرّفَهُ قِدْماً، وَعَظّمَهُ . جَرَى بِذاكَ لَهُ فی لَوْحِهِ القَلَمُ
خداوند او را شرافت و فضیلت بخشیده است
و قلم قضا عظمت و بزرگواری او را بر لوح تقدیر جاری کرده است.
ینْمَى إلَى ذُرْوَةِ الْعِزِّ الَّتِى قَصُرَتْ . عَنْ نَیلِهَا عَرَبُ الإسْلَامِ وَ الْعَجَمُ
آن بزرگوار در اسلام به اوج عزتی قدم نهاده
که عرب و عجم هرگز به آن قله پر افتخار عظمت و جلال نرسد.
مَنْ یعْرِفِ اللهَ یعْرِفْ أوَّلِیةَ ذَا . فَالدِّینُ مِنْ بَیتِ هَذَا نَالَهُ الامَمُ
هر كس خدا را بشناسد، به یقین آن بزرگواران را میشناسد
چرا که پرتوی هدایت از جایگاه ایشان به امّتهای جهان رسیده است.
مُقَدَّمٌ بعد ذِكْرِ الله ذِكْرُهُمُ . فی كلّ بَدْءٍ، وَمَختومٌ به الكَلِمُ
نام آن بزرگواران بعد نام خداوند بر همه نام ها مقدم است و سرآغاز و حسن ختام هر کلامی است.
مِنْ مَعْشَرٍ حَبُّهُمْ دِینٌ وَ بُغْضُهُمُ . كُفْرٌ وَ قُرْبُهُمُ مَنْجًى وَ مُعْتَصَمُ
آن بزرگوار از گروهی است که دوستی با آنان دین، و دشمنی با ایشان کفر است
و جوارشان ساحل نجات و پناهگاه امن و امان است.
إنْ عُدَّ أهْلُ التُّقَى كَانُوا أئمَّتَهُم . أوْ قِیلَ: مَنْ خَیرُ أهْلِ الارْضِ قِیلَ: هُمُ
هنگامی که سخن از اهل تقوی به میان آید آن بزرگواران، پیشوایان ایشانند
و هنگامی که سخن از بهترین افراد اهل زمین به میان آید، همه به آن بزرگواران، اشاره میکنند.
إذَ رَأتْهُ قُرَیشٌ قَالَ قَائلُهَا . إلَى مَكَارِمِ هَذَا ینْتَهِى الْكَرَمُ
هر زمان که قبایل قریش به سوی او بنگرند بی اختیار زبان به ستایش او باز کنند
و بگویند کرامت و بزرگواری به او ختم میشود.
مُشْتَقَّةٌ مِنْ رَسُولِ اللهِ نَبْعَتُهُ . طَابَتْ عَنَاصِرُهُ وَ الْخِیمُ وَ الشِّیمُ
شخصیت آن بزرگوار از شخصیت پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله وسلم سرچشمه میگیرد، از این رو عناصر وجودیش و اخلاق و سجایایش؛ پاک و پاکیزه است.
مَنْ جَدُّهُ دَانَ فَضْلُ الانْبِیاءِ لَهُ . وَ فَضْلُ أُمّتِهِ دَانَتْ لَهَا الامَمُ
او فرزند کسی است که افضل پیامبران، و امت او افضل امتها شناخته میشود.
فَجَدُّهُ مِنْ قُرَیشٍ فِى ارُومَتِهَا . مُحَمَّدٌ وَ عَلِىٌّ بَعْدَهُ عَلَمُ
جد و پدر بزرگوار او در میان تمامی اقوام شاخص هستند.
عَمَّ الْبَرِیةَ بِالإحْسَانِ فانْقَشَعَتْ . عَنْهَا الْعِمَایةُ وَ الإمْلَاقُ وَ الظُّلَمُ
تابش خورشید فروزان احسان او، گرمی و روشنی بر همگان گسترده و تاریکی از فضای اندیشه گمراهان و ظلمت فقر از محیط زندگی مستمندان و ستم از آفاق حیات ستمزدگان رخت بر بسته است.
ینْجَابُ نُورُ الدُّجَى عَنْ نُورِ غُرَّتِهِ . كَالشَّمْسِ ینْجَابُ عَنْ إشْرَاقِهَا الظُّلَمُ
چنان از درخشش و لمعان نور پیشانی او پردههای تاریكی و ظلمت شكافته میشود
که از طلوع خورشید جهان افروز، پردههای تاریكی شكافته میشود.
یسْتَدْفَعُ السُّوءُ وَ الْبَلْوَى بِحُبِّهِمُ . وَ یسْتَزَادُ بِهِ الإحْسَانُ وَ النِّعَمُ
به برکت دوستی و محبت آن بزرگواران نعمتها فزونی مییابد و گرفتاریها برطرف میشود.
لَا یخْلِفُ الْوَعْدَ مَیمُوناً نَقِیبَتُهُ . رَحْبُ الْفِنَاءِ أرِیبٌ حِینَ یعْتَرَمُ
آن بزرگوار همواره پایبند وعده و قرارهایش است و سِرِشت او با خیر و بركت و یمن و رحمت آغشته و درِ خانهاش برای پذیرائی میهمانان پیوسته گشوده است و شدائد و مشكلات را با عقل و درایت چاره جوئی میکند.
سَهْلُ الخَلِیقَةِ، لَاتُخْشَى بَوَادِرُهُ . یزِینُهُ اثنانِ: حُسنُ الخَلقِ وَالشّیمُ
خُلق خوش و ملایم آن بزرگوار مردم را آرامش داده است و زینت شخصیت او گشته است.
یغْضِى حَیاءً وَ یغْضَى مِنْ مَهَابَتِهِ . فَمَا یكَلَّمُ إلَّا حِینَ یبْتَسِمُ
همواره حاضران تحت تاثیر هیبت و عظمتش دهان فرو میپوشند
و جز به هنگامی که لب به تبسم میگشاید، کسی سخنی بر لب نراند.
إنْ قَالَ قَالَ بِمَا یهْوَى جَمِیعُهُمُ . وَ إنْ تَكَلَّمَ یوْماً زَانَهُ الْكَلِمُ
اگر به سخن درآید، همگان آن را پسندند، و اگر كلامی بگوید سبب زینت او باشد.
بِكَفِّهِ خَیزُرَانٌ رِیحُهُ عَبِقٌ . مِنْ كَفِّ أرْوَعَ فِى عِرْنِینِهِ شَمَمُ
در دست او عصای خیزرانی است که رایحه آن مشام جان را عطرآگین میکند
و چهره زیبا و دلربای او هر بیننده را به خود جذب میکند.
أی الخَلائِقِ لَیسَتْ فی رِقَابِهِمُ . لأوّلِیةِ هَذا، أوْ لَهُ نِعمُ
کدامین گروه از خلایق را میابی که از آن بزرگواران منت یا نعمتی بر ذمّه خود نداشته باشند.
حَمّالُ أثقالِ أقوَامٍ، إذا افتُدِحُوا . حُلْوُ الشَّمَائلِ تَحْلُو عِنْدَهُ نَعَمُ
آن بزرگوار بار مشکلات کسانی که زیر سنگینی بار مشکلات به زانو در آمده اند را با سیمائی خوش بر دوش میگیرد و پذیرش حوائج مستمندان در مذاق جانش شیرین و خوشآیند است.
یأبَى لَهُمْ أنْ یحِلَّ الذَّمُّ سَاحَتَهُمْ . خِیمٌ كَرِیمٌ وَ أیدٍ بِالنَّدَى هُضُمُ
خوی كریمانه و دستهای پرعطا و بخشنده آن بزرگواران
نمیگذارند تا مذمّت و عیب در ساحت آنان فرو آید.
كِلْتا یدَیهِ غِیاثٌ عَمَّ نَفعُهُمَا . یسْتَوْكَفانِ، وَلایعْرُوهُما عَدَمُ
جود و عطای وجودش چون ابر بهاری سرشار است و کمی کاستی ندارد
و همگان را همواره شامل میشود.
لَا یسْتَطِیعُ جَوَادٌ بُعْدَ غَایتِهِمْ . وَ لَا یدَانِیهِمُ قَوْمٌ وَ إنْ كَرُمُوا
هیچ بخشایشگری به قله کرم و جود آن بزرگواران نرسد
و هیچ قوم کریمی در مصاف کرامت و بزرگواری ایشان نایل نشود.
هُمُ الْغُیوثُ إذَا مَا أزْمَةٌ أزَمَتْ . وَالاسْدُ اسْدُ الشَّرَى وَ الْبَأسُ مُحْتَدِمُ
آن بزرگواران به روز قحطی و سختی، باران رحمتند و به هنگام جنگ و كارزار، شیران بیشه شجاعتند.
لَا یقْبِضُ الْعُسْرُ بَسْطاً مِنْ أكُفِّهِمُ . سِیانِ ذَلِكَ إنْ أثْرَوْا وَ إنْ عَدِمُوا
عطای آن بزرگواران پیوسته جاری است و سختی و تنگدستی نمیتواند دست های بخشنده شان را فرو بندد و این گشاده دستی در توانگری و درویشی، برای ایشان یکسان است.
ما قال: لا قطُّ، إلاّ فی تَشَهُّدِهِ . لَوْلا التّشَهّدُ كانَتْ لاؤهُ نَعَمُ
آن بزرگوار با چهره گشاده، تقاضای مردمان را پاسخ میگوید
و جز به هنگام تشهد کسی کلمه نه از او نشنیده است.
بُیوتُهُمْ مِنْ قُرَیشٍ یسْتَضَاءُ بِهَا . فِى النَّائبَاتِ وَ عِنْد الْحُكْمِ إنْ حَكَمُوا
تنها پناه بزرگ خاندان قریش، در مشاجرهها و خصومتها، خانه آن بزرگواران است
که در پرتو أنوار عدل و داد ایشان، مشاجرهها و خصومتها فیصله مییابد.
بَدْرٌ لَهُ شَاهِدٌ وَ الشِّعْبُ مِنْ احُدٍ . وَ الْخَنْدَقَانِ وَ یوْمُ الْفَتْحِ قَدْ عَلِمُوا
سرزمین بَدْر، تنگۀ كوه احد، غزوۀ أحزاب و روز فتح مكه
شاهد رشادتها و عظمت آن بزرگواران است.
وَ خَیبَرٌ وَ حُنَینٌ یشْهَدَانِ لَهُ . وَ فِى قُرَیضَةَ یوْمٌ صَیلَمٌ قَتَمُ
روزهای ترس و وحشت در غزوۀهای خَیبَر و حُنَین و قلعههای ضخیم و مرتفع یهود در بنیقُرَیضَه
که یکی پس از دیگری فتح میشد، شاهد صادقی برای بزرگی و عظمت آن بزرگواران است.
مَوَاطِنٌ قَدْ عَلَتْ فِى كُلِّ نَائِبَةٍ . عَلَى الصَّحَابَةِ لَمْ أكْتُمْ كَمَا كَتَمُوا
این مواضع، صحنههای وحشت انگیزی بوده است كه صحابه از گشودن و چارۀ تدبیر فتح آن فروماندند، و این واقعیتی است كه من آن را كتمان نمینمایم، همچنانكه آنان آن را كتمان داشتند.
عبدالرحمان جامی شاعر نامدار قرن هفتم قصیده فَرَزدَق را به شعر ترجمه کرده است:
پور عبدالملک به نام هشام در حرم بود با اهالی شام
می زد اندر طواف کعبه قدم لیکن از ازدحام اهل حرم
استلام حجر ندادش دست بهر نظاره گوشه ای بنشست
ناگهان نخبهی نبی و ولی زین عباد بن حسین بن علی
در کسای بها و حلهی نور در حریم حرم فکنده عبور
هر طرف میگذشت بهر طواف در صف خلق میفتاد شکاف
زد قدم بهر استلام حجر گشت خالی ز خلق راه و گذر
شامی ای کرد از هشام سوال کیست این، با چنین جمال و جلال؟
از جهالت در آن تعلل کرد وز شناسایی اش تجاهل کرد
گفت نشناسمش، ندانم کیست مدنی، یا یمانی یا مکی است
بو فراس، آن سخنور نادر بود در جمع شامیان حاضر
گفت من میشناسمش نیکو وز که پرسی؟ به سوی من کن رو
آن کس است این که مکه و بطحا زمزم و بوقبیس و خیف و منا
مروه، سعی و صفا، حجر، عرفات طیبهی کوفه، کربلا و فرات
هر یک آمد به قدر او عارف بر علو مقام او واقف
قره العین سیدالشهداست غنچه یشاخ دوحهی زهراست
میوه باغ احمد مختار لاله یراغ حیدر کرار
چون کند جای در میان قریش رود از فخر بر زبان قریش
که بدین سرور ستوده شیم به نهایت رسید فضل و کرم
ذروهی عزت است منزل او حامل دولت است محمل او
از چنین عز و دلت ظاهر هم عرب هم عجم بود قاصر
جد او را به مسند تمکین خاتم الانبیاست نقش نگین
لایح از روی او فروع هدی فایح از خوی او شمیم وفا
طلعتش آفتاب روزافروز روشنایی فزای و طاقت سوز
جد او مصدر هدایت حق از چنان مصدری شده مشتق
ازحیا نایدش پسندیده که گشاید به روی کس دیده
خلق از او نیز دیده خوابانند کز مهابت، نگاه نتوانند
نیست بی سبقت تبسم او خلق را طاقت تکلم او
در عرب در عجم بود مشهور گو مدانش، مغفلی مغرور
همه عالم گرفت پرتو خور گر ضریری ندید از اوچه ضرر
شد بلند آفتاب بر افلاک بوماگر زان نیافت بهره چه باک
بر نیکو سیرتان و بدکاران دست او ابر موهبت باران
فیض آن ابر بر همه عالم گر بریزد نمی، نگردد کم
هست از آن معشر بلند آیین که گذشته ز اوج علیین
حب ایشان دلیل صدق و وفاق بغض ایشان نشان کفر و نفاق
گر شمارند اهل تقوی را طالبان رضای مولا را
اندر آن قوم،مقتدا باشند واندر آن خیل، پیشوا باشند
گر بپرسد ز آسمان بالفرض سایلی، من خیار اهل الارض
بر زبان کواکب و انجم هیچ لفظی نیایدالا هم
هم غیوث الندی اذا و هبوا هم لیوث الثری اذا نهبوا
ذکرشان سابق است در افواه بر همه خلق بعد ذکر الله
سر هر نامه را رواج افزای نام آنهاست بعد نام خدای
ختم هر نظم و نثر را الحق باشد از یمن نامشان رونق
دیدگاهتان را بنویسید