سیره عملی حضرت امام موسی کاظم عَلَیهِالسَّلام در تبلیغ و ترویج دین، در رهبری و هدایت جامعه، در ساماندهی ارکان اصلی شیعه، در مبارزه نفسگیر با افکار انحرافی، در مبارزه منفی با خلفای فاسد و فاجر و در تربیت افراد جامعه؛ به حدی موفقیت آمیز و پیروزمندانه بود که خلفای غاصب، وجود پر برکت امام را نتوانستند تحمل کنند و با آن که آن بزرگوار را چندین بار به زندان انداختند، سرانجام پس از 35 سال امامت، در 25ماه رجب سال 183 هجری قمری و در سن 55 سالگی، سندی بن شاهک، به دستور هارون الرشيد، خلیفه ملعون عباسی در زندان بغداد آن بزرگوار را به شهادت رساند و در شهر کاظمین و در زمینی که توسط آن بزرگوار خریداری شده بود، دفن گردید.
اگر عوامل اجرایی مرتکب خطا شوند و برای اصلاح آنان اقدام نشود خطا به یک رویه مرسوم تبدیل شده و همه عوامل را فرا میگیرد. به منظور اصلاح و جلوگیری از گسترش خطا؛ امام موسي کاظم عَلَيْهِالسَّلام، علی بن یقطینِ وزیر را بخاطر بی توجهی به یکی از مُراجعین، توبیخ میکند.
امام موسی بن جعفر مشهور به امام موسی کاظم عَلَیهِالسَّلام، ملقب به باب الحوائج، هفتمین امام شیعیان، در 7 صفر سال 128 هجری قمری در مدينه، دیده به جهان گشود، در سال 148 هجری قمری، در سن 20 سالگی، به امامت رسید و پس از 35 سال امامت، در 25 رجب سال 183 هجری قمری و در سن 55 سالگی به شهادت رسید.
در سال 148 قمرى پدر بزرگوارش حضرت امام جعفر صادق عَلَیهِالسَّلام به دست منصور دوانیقی خلیفه ستمگر عباسی به شهادت رسید و امام موسی کاظم عَلَیهِالسَّلام عهدهدار امامت و رهبری جهان اسلام گردید و در دوران امامت با چهار خلیفه غاصب عباسی به نامهای منصور، هادی، مهدی و هارون مواجه بود که همگی در استبداد و خودکامگی دست کمی از نیاکان ملعون خود نداشتند.
سیره عملی امام موسی کاظم عَلَیهِالسَّلام
مبارزه با عوام فریبی
عوام فریبی لازمه نفاق است و منافقین برای پیشبرد اهداف رذیلانه خود، از عوام فریبی استفاده میکنند و خلفای غاصب و فاجر چون از این گروه جدا نیستند؛ برای استحکام پایههای دولت خود، دست به دامان همین شیوه میشدند و سیره عملی امام موسی کاظم عَلَیهِالسَّلام در این زمینه، مبارزه منفی با عوام فریبی خلفای غاصب بوده است. آنگاه که هارون الرشید، با شترهای صفوان جمال برای عوام فریبی، به سفر حج می رود(1) یا با عوام فریبی، خود را پسر عموی پيامبر میخواند(2) یا با عوام فریبی، میخواهد فدک را به امام برگرداند(3) یا با عوام فریبی انتصاب امام به پیامبر را منکر میشود(4)؛ امام در یک مبارزه منفی عوام فریبی خلیفه غاصب را برملا میسازد.
چارهاندیشی مشکلات
خلفای غاصب برای رسیدن به مطامع زودگذر دنیایی خود، همواره برای شهروندان مسلمانان، مشکلات فراوانی را بوجود میآوردند و سیره عملی امام موسی کاظم عَلَیهِالسَّلام چاره اندیشی برای مشکلات مسلمین است، بر این اساس علی بن یقطین را اجازه میدهد تا در دستگاه حکومتی وارد شود، مسئولیت بپذیرد و گرهگشای مشکلات مسلمانان باشد(5).
برخورد سازنده
یکی از راههای مبارزه با دین، ترویج فساد است و سیره عملی حضرت امام موسي کاظم عَلَيْهِالسَّلام، تربیت و اصلاح افراد جامعه به منظور مبارزه با این شیوه است، از این رو بر درِ خانه بُشر حافی عیاش میایستد و برای برچیده شدن بساط فسق و فجور با ارشاد غیر مستقیم وارد عمل میشود و با برخورد تربیتی، بشر حافی را یک باره دگرگون میسازد و در نتیجه، هم بساط فسق و فجور جمع میشود و هم بشر حافی متحول میگردد(6).
توبیخ سازنده
همواره عوامل اجرایی به دلایل گوناگون مرتکب خطا میشوند و اگر از تکرار خطا جلوگیری نشود به یک رویه مرسوم تبدیل شده و همه عوامل را فرا میگیرد و سیره عملی حضرت امام موسي کاظم عَلَيْهِالسَّلام، به منظور اصلاح کارگزار متخلف، جلوگیری از گسترش خطا و تبدیل شدن به یک سنت ماندگار است بر این اساس علی بن یقطینِ وزیر را بخاطر بی توجهی به یکی از مراجعین بنام ابراهیم جمّال توبیخ میکند(7).
سیره عملی حضرت امام موسی کاظم عَلَیهِالسَّلام در تبلیغ و ترویج دین، در رهبری و هدایت جامعه، در ساماندهی ارکان اصلی شیعه، در مبارزه نفسگیر با افکار انحرافی، در مبارزه منفی با خلفای فاسد و فاجر و در تربیت افراد جامعه؛ به حدی موفقیت آمیز و پیروزمندانه بود که خلفای غاصب، وجود پر برکت امام را نتوانستند تحمل کنند و با آن که آن بزرگوار را چندین بار به زندان انداختند، سرانجام پس از 35 سال امامت، در 25ماه رجب سال 183 هجری قمری و در سن 55 سالگی، سندی بن شاهک، به دستور هارون الرشيد، خلیفه ملعون عباسی در زندان بغداد آن بزرگوار را به شهادت رساند و در شهر کاظمین و در زمینی که توسط آن بزرگوار خریداری شده بود، دفن گردید.
—————————————————–
- علامه مطهری مبارزه منفی حضرت امام موسی کاظم عَلَیهِالسَّلام، با عوام فریبی هارون، در سفر حج را این چنین توضیح میدهد:
صفوان جمال مردی بود که به اصطلاح امروز یک بنگاه کرایه وسائل حمل و نقل داشت که آن زمان بیشتر شتر بود، و به قدری متشخص و وسائلش زیاد بود که گاهی دستگاه خلافت، او را برای حمل و نقل بارها میخواست. روزی هارون برای سفری به مکه لوازم حمل و نقل او را خواست. و برای کرایه لوازم با او قرار داد بست، از آن جا که صفوان، شیعه و از اصحاب حضرت امام موسی کاظم عَلَیهِالسَّلام بود، روزی خدمت امام آمد و اظهار کرد من چنین کاری کرده ام حضرت فرمود:
چرا شترهایت را به این مرد ظالم ستمگر کرایه دادی؟
گفت: برای سفر معصیت که کرایه ندادم، برای سفر حج به او کرایه دادم والا کرایه نمیدادم.
حضرت فرمود:کرایه یا پس کرایهات را گرفتهای؟
گفت: خیر
حضرت فرمود:به دل خودت یک مراجعهای بکن، الان که شترهایت را به او کرایه دادهای، ته دلت علاقمند نیستی که لااقل هارون اینقدر در دنیا زنده بماند که برگردد و کرایه یا پس کرایه تو را بدهد؟
گفت:بله
حضرت فرمود: تو همین مقدار راضی به بقاء ظالم هستی و همین، گناه است.
صفوان از نزد امام بیرون آمد و تمام شترها را یکجا فروخته است. خبر به هارون رسید، گفت حاضرش کنید. او را حاضر کردند از او پرسید قضیه چیست است؟
گفت من پیر شدهام، دیگر این کار از من ساخته نیست.
هارون گفت: راستش را بگو، چرا فروختی؟
گفت: راستش همین است.
هارون گفت: نه، من میدانم قضیه چیست. موسی بن جعفر خبردار شده که تو شترها را به من کرایه دادهای، به تو گفته این کار، خلاف شرع است. انکار نکن، به خدا قسم اگر نبود آن سوابق زیادی که ما از سالیان دراز با خاندان تو داریم، دستور میدادم همین جا گردنت را بزنند.
- پاسخ دندان شکن حضرت امام موسی کاظم عَلَیهِالسَّلام به عوام فریبی هارون الرشید در انتسابش به پیامبر گرامی اسلام
وقتی خلفای غاصب میدیدند که ائمه اطهار، هم بخاطر شایستگی شخصی و هم بخاطر انتساب به پیامبر گرامی اسلام، مورد احترام افراد جامعه هستند؛ همواره میکوشیدند تا احترام و موقعیت اجتماعی را همانند ائمه اطهار بدست بیاورند. بر این اساس هارون میکوشید تا با انتسابش به مقام رسالت برای خود برج و باروتی بسازد و موقعیت اجتماعی خود را حفظ کند به همین منظور در یکی از سفرهایش به مدینه منوره، رهسپار زیارت قبر مطهر پیامبر گرامی اسلام میشود و در میان انبوه جمعیتی که در آنجا حاضر بودند، رو به قبر پیامبر کرده و با عوام فریبی، نسبت عمو زادگی خود با پیامبر را به رخ مردم میکشد و به آن افتخار میکند و میگوید: درود بر تو ای پیامبر خدا، درود بر تو ای پسر عمو، تا مردم بدانند خلیفه پسر عموی پیامبر است!
در این هنگام امام موسی کاظم عَلَیهِالسَّلام که در آن جمع حاضر است، از هدف هارون آگاه شده نزدیک قبر پیامبر میرود و نقشه هارون را عوام فریبی، خنثی می کند و با صدای بلند میفرماید: “درود بر تو ای پیامبر خدا، درود بر تو ای پدر” و هارون که از این سخن سخت ناراحت شده و رنگ صورتش تغییر کرده است، بیاختیار به این افتخار اقرار میکند و این گونه امام با عوام فریبی هارون مبارزه می کند.
- آرمان خواهی حضرت امام موسی کاظم عَلَیهِالسَّلام و مبارزه با عوام فریبی و خیال خام هارون
هارون در خیال خام خود تصور میکرد مخالفت اهل بیت عصمت و طهارت با بنیامیه و بنیالعباس بر سر فدک است و اگر با عوام فریبی ادعا کند که من حاظرم فدک را به شما برگردانم، مشکل حل خواهد شد یا حداقل تنش بین خلیفه و امام و علویون کم شود و از طرفی هم میخواست ببیند حضرت امام موسی کاظم عَلَیهِالسَّلام در سر چه میپروراند؛ لذا به آن حضرت اعلام کرد که حاضر است فدک را به او برگرداند.
امام موسی کاظم عَلَیهِالسَّلام از این پیشنهاد استقبال نمیکند و وقتی با اصرار هارون روبرو میشود، به هارون میفرماید: در صورتی حاضرم فدک را تحویل بگیرم که آن را با تمام حدود و مرزهایش پس بدهی؛
هارون میپرسد: حدود و مرزهای آن کدام است؟
امام میفرماید: اگر حدود آن را بگویم هرگز پس نخواهی داد.
هارون سوگند یاد میکند که این کار را انجام خواهد داد.
حضرت حدود آن را چنین تعیین میکند:
حد اولش، عدن؛
حد دومش، سمرقند؛
حد سومش، آفریقا؛
حد چهارم آن نیز مناطق ارمنیه و بحر خزر است.
و هارون با شنیدن هر یک از این حدود، تغییر رنگ میدهد، بشدت ناراحت میشود و کنترل خود را از دست میدهد و با خشم و ناراحتی میگوید: با این ترتیب چیزی برای ما باقی نمیماند!
امام میفرماید: میدانستم که نخواهی پذیرفت، به همین دلیل از گفتن آن امتناع داشتم.
امام با این پاسخ به هارون میفهماند که فدک مجموع قلمرو حکومت اسلامی است چرا که اصحاب سقیفه با گرفتن فدک از فاطمه زهرا، در حقیقت حق حاکمیت اهل بیت عصمت و طهارت سلام لله علیهم را گرفتند و اگر قرار باشد، فدک به آن بزرگواران برگردد، باید مجموع قلمرو حکومت اسلامی در اختیار ایشان قرار گیرد.
- پاسخ حضرت امام موسی کاظم عَلَیهِالسَّلام به عوام فریبی هارون در انکار نسبتِ امام با پیامبر
هارون نه تنها کوشش میکرد انتساب خویش به مقام رسالت را به رخ مردم بکشد، بلکه به روشهای گوناگون، انتساب امام موسی کاظم عَلَیهِالسَّلام را به پیامبر انکار میکرد.
هارون روزی به آن بزرگوار عرضه داشت: شماچگونه ادعا میکنید که فرزند پیامبر هستید، درحالی که در حقیقت فرزندان علی هستید، زیرا هرکس به جد پدری خود منسوب میشود نه جد مادری؟
حضرت امام موسی کاظم عَلَیهِالسَّلام در پاسخ آ یه 84 و 85 سوره انعام را تلاوت میفرماید:
وَ وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَیعْقُوبَ کلا هَدَینَا وَنُوحًا هَدَینَا مِنْ قَبْلُ وَمِنْ ذُرِّیتِهِ دَاوُدَ وَسُلَیمَانَ وَأَیوبَ وَیوسُفَ وَمُوسَى وَهَارُونَ وَکذَلِک نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ. وَزَکرِیا وَیحْیى وَعِیسَى وَإِلْیاسَ کلٌّ مِنَ الصَّالِحِینَ
و در ادامه میفرماید: در این آیه، عیسی از فرزندان ابراهیم عَلَیهِالسَّلام شمرده شده است در صورتی که او پدر نداشت و تنها از طریق مادرش مریم نسبتاش به ابراهیم عَلَیهِالسَّلام می رسد، بنابراین به حکم آیه، فرزندان دختری نیز فرزند محسوب میشوند و ما نیز به واسطه مادرمان فاطمه فرزند پیامبر محسوب میشویم و هارون در برابر این استدلال متین جز سکوت چاره ای نداشت.
حضرت امام موسی کاظم عَلَیهِالسَّلام در برابر انکار مجدد نسبت آن بزرگوار با پیامبر توسط هارون، میفرماید:
اگر پیامبر زنده شود و دختر تو را برای خود خواستگاری کند، آیا دختر خود را به پیامبر تزویج میکنی؟
و هارون جواب میدهد: نه تنها تزویج میکنم، بلکه با این وصلت به تمام عرب و عجم افتخار کنم.
آنگاه حضرت امام موسی کاظم عَلَیهِالسَّلام میفرماید:
اما در باره من نه پیامبر میتواند دختر مرا خواستگاری کند و نه من دخترم را به او تزویج مینمایم چرا که من از نسل او هستم و این ازدواج حرام است، ولی تو از نسل او نیستی،
در این جا هارون چارهای نداشت جز آن که بگوید: آفرین، کاملاً صحیح است.
- حضرت امام موسی کاظم عَلَیهِالسَّلام و منصب حکومتی علی بن یقطین
علی بن یقطین یکی از شاگردان برجسته و ممتاز امام موسی کاظم عَلَیهِالسَّلام بود، او شخصی پاک و گرانقدر دارای شهرت و شخصیت اجتماعی بود، او یکی از دانشمندان و رجال علمی زمان خود به شمار میرفت و دارای تألیفاتی بود و در محضر حضرت امام موسی کاظم عَلَیهِالسَّلام از موقعیت ویژهای برخوردار بود.
و از آن جایی که این دانشمند فرزانه در دستگاه حکومت موقعیتی پیدا کرد؛ امام موسی کاظم عَلَیهِالسَّلام با وجود تحریم عمومی همکاری با حکومت ستمگر، با تصدی مسئولیت وی موافقت کرد تا با منصبش گرهای از کار مسلمانان باز کند و هم بتواند جان و مال و حقوق شیعیان را به یاری خدا حفظ کند.
آن بزرگوار به وی فرمود: یک چیز را تضمین کن تا سه چیز را برای تو تضمین کنم.
و علی بن یقطین پرسید: آنها کدامند؟
امام فرمود: سه چیزی که برای تو تضمین میکنم این است که:
- هرگز تهیدست نگردی؛
- هیچوقت زندانی نشوی؛
- هرگز با شمشیر و به دست دشمن کشته نشوی.
و اما آنچه تو باید تضمن کنی این است که هر وقت یکی از شیعیان ما به تو مراجعه کرد، هر کاری که میتوانی برای او انجام دهی.
و علی بن یقطین قبول کرد و امام نیز شرائط را تضمین نمود.
- برخورد سازنده و اصلاحی حضرت امام موسی كاظم عَلَیهِالسَّلام با بشر حافی
شهید علامه مطهری نقل میکند: روزی امام موسی كاظم از كوچههای بغداد میگذشت. از یك خانهای صدای عربده و تار و تنبور بلند بود، میزدند و میرقصیدند و صدای پایكوبی میآمد. اتفاقا یك خادمهای از منزل بیرون آمد در حالی كه آشغالها را بیرون بریزد. آن بزرگوار به او فرمود صاحب این خانه آزاد است یا بنده؟ سؤال عجیبی بود.
خادمه گفت: از خانه به این مجللی این را نمیفهمی؟ این خانه بشر است، یكی از رجال، یكی از اشراف، یكی از اعیان شهر، معلوم است كه آزاد است.
حضرت فرمود: بله آزاد است، اگر بنده بود كه این سرو صداها از خانهاش بلند نبود.
حال، چه جملههای دیگری رد و بدل شده است دیگر ننوشتهاند، همینقدر نوشتهاند که پرس و جو که تمام شد آن بزرگوار حرکت کرد و خادمه به خانه برگشت.
بشر متوجه شد كه این كلفت كه رفته بیرون آشغالها را بریزد و برگردد كه مثلا یك دقیقه بیشتر طول نمی كشد، چند دقیقه ای طول كشید. از او پرسید چرا معطل كردی؟
گفت: یك مردی مرا به حرف گرفت.
گفت: چه گفت؟
گفت: یك سؤال عجیبی از من كرد.
چه سؤالی كرد؟
از من پرسید كه صاحب این خانه بنده است یا آزاد؟ و من گفتم آزاد است.
آن آقا درآخر بمن گفت بله معلوم است كه آزاد است، اگر بنده بود كه این سرو صداها نبود.
بشر تا این جمله را شنید و با علاماتی كه این زن از آن مرد گفت و تعریف كرد، فهمید كه حضرت امام موسی كاظم عَلَیهِالسَّلام بوده است. پرسید از كدام طرف رفت، گفت: از آن طرف.
این مرد مهلت كفش بپا كردن هم پیدا نكرد، با پای برهنه دوید تا به امام رسید، خودش را به دست و پای امام انداخت و گفت:
آقا شما راست گفتید من بنده هستم، ولی حس نمیكردم كه بنده هستم، آقا از این ساعت میخواهم واقعا بنده باشم آمدهام بدست شما توبه كنم.
همانجا بدست امام توبه كرد و برگشت و تمام آن بساط را از میان برد و از آن پس هم دیگر كفش به پایش نكرد و در بازارها و خیابانهای بغداد با پای برهنه راه میرفت و به او میگفتند ” بشر حافی ” یعنی بشر پا برهنه.
گفتند چرا با پای برهنه راه میروی؟ گفت: چون آن توفیقی كه در خدمت امام موسی بن جعفر نصیب من شد در حالی بود كه پایم برهنه بود.نمیخواهم كه دیگر كفش به پایم كنم، میخواهم آن هیئتی را كه در آن توفیق نصیب من شد برای همیشه حفظ كنم.
- حضرت امام موسی كاظم عَلَیهِالسَّلام و توبیخ علی بن یقطین
ابراهیم جمّال یكى از شیعیان بود یك روز كاری داشت میخواست خدمت على بن یقطین برسد، چون ابراهیم ساربان بود و على بن یقطین وزیر هارون رشید بود و به حسب ظاهر شأن ابراهیم نبود كه در مجلس علی بن یقطین وارد شود لذا او را راه نداد.
در همان سال على بن یقطین به حجّ مشرف شد در مدینه خواست خدمت حضرت امام موسی كاظم عَلَیهِالسَّلام مشرف شود اما حضرت او را نپذیرفت.
روز دوّم در بیرون خانه علی بن یقطین آن حضرت را ملاقات نمود عرضه داشت كه اى سید من تقصیر من چه بوده كه مرا راه ندادید.
حضرت فرمود به جهت آنكه برادرت ابراهیم جمّال را راه ندادى و حق تعالى اِبا فرموده از آنكه سعى تو را قبول فرماید مگر بعد از آنكه ابراهیم تو را عفو نماید.
علی بن یقطین بسیار متاثر شد، عرضه داشت اى سید و مولاى من، ابراهیم را من در این وقت كجا ملاقات كنم من در مدینهام و او در كوفه است؟
حضرت فرمود هنگام شب، بدون آنكه كسى از اصحاب و غلامان تو بفهمد، به بقیع میروی، در آنجا شترى زین كرده خواهى دید آن شتر را سوار شو و به كوفه برو.
على بن یقطین شب به بقیع رفت و همان شتر را سوار شد به اندك زمانى در خانه ابراهیم جمال رسید، شتر را خوابانید و در را كوبید.
ابراهیم گفت :كیست؟
على بن یقطین گفت: على بن یقطینم.
ابراهیم گفت على بن یقطین بر دَرِ خانه من چه مى كند.
على بن یقطین گفت: کار مهمی دارم در را باز کن.
وقتی ابراهیم در را باز کرد و على بن یقطین وارد خانه شد، گفت اى ابراهیم آقا و مولى من امام موسی كاظم عَلَیهِالسَّلام مرا به حضور نپذیرفت و فرمود حج من قبول نیست مگر آنكه تو از من بگذرى.
و ابراهیم با بزرگواری او را بخشید و گفت غَفَرَاللّهُ لَكَ.
پس از آن على بن یقطین از منزل بیرون آمد و بر همان شتر سوار شد و همان شب به مدینه برگشت و خدمت امام موسی كاظم عَلَیهِالسَّلام رسید و حضرت او را به حضور پذیرفت.
دیدگاهتان را بنویسید